تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن
تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن

نیک و بد پایان تاریخ

 پس از نفی متافیزیک و  «مرگ خدا» حرکت و «غایت حرکت» چه در حوزه نظر و شناخت و چه در حیطة عمل و اجتماع و تاریخ، چه معنی مفهومی خواهد داشت؟ «چرا» و «کجائی» را چه پاسخی خواهد بود؟ که آن را استعاره «پایان تاریخ» یا «بن بست جهانی» می نامیم.
در این بن بست تاریخی، تأملات کوتاه و لحظه‌ای، شناخت تدریجی و «ایستگاهی»، موضوعات مقطعی و منفرد، کثرت «صراطها» و روشها، افزایش شدید جهات و مسیرها، تورم آرا و نظرها، پراکنش رویدادها و پیامدها، عدم تاریخی اندیشی و فقدان مجد و عظمت فلسفی، همگی مشخصة جهان مدرن است، که با قطع نظر از «هدف» و «غایت» متعالی (در فراسو و آینده) تمامی این شاخصه‌های جهان مدرن روندی دوار و محدود و محصور در «هم اکنون» خواهند داشت. جهان مدرنی که رفته رفته چندان کوچک و محدود گشته است که آن را «دهکده» می‌نامند. 
 
اکنون انسان محدود و محصور مانده است در این چهار دیوارة دهکده و در این «بن بست جهانی». پس از نفی متافیزیک و «مرگ خدا» انسان به وضوح خود را کشندة خدا دریافت و آن را بر خود پذیرفت، که خود خدا شود و بر جای او بنشیند. او در این دهکده جهانی و اضمحلال حیات معنوی، به ضرورت تکنولوژی و خلاقیت و نبوغ هنری، متافیزیکی فراخور این جهان بی خدا را ابداع، و حیاتی جدید و پویا و تداومی بی پایان در این «پایان» و گردونة دوار ایجاد می‌نماید.

«پایان تاریخ» از چشم انداز تاریخی، سیاسی و فلسفی جای بسی تأمل و بررسی است. در اینجا گذری کوتاه به تاریخ «پایان تاریخ» خواهیم داشت، اما تاثیر آن در حوزة نظر و شناخت را به متن اصلی کتاب وا می‌سپارم:

«پایان تاریخ» و فرضیة تناهی پیشرفت به سوء تفاهم‌هایی جدیدتر منجر شده است: هگل غایت پیشرفت را در حکومت پروسی می‌دید. بدین معنی که سیر تاریخ را به جای آنکه به آینده فرا تابد، در حال پایان داد. هگل فرایند تکامل گذشته را شناخت، اما به نحوی عجیب منکر آن در آینده شد. اما از لغزش هگل بالاتر فرمایش دانشمند نامی دوران ویکتوریا، آرنولدوگبی بود که در درسگفتار آغاز خود در مقام استاد کرسی سلطنتی تاریخ جدید در آکسفورد در 1841. تاریخ جدید را آخرین مرحلة تاریخ بشر شمرد:«انگار متضمن علائم کمال زمان است.گویی پس از آن دیگر در آینده تاریخ نخواهد بود». پیش بینی مارکس که انقلاب پرولتاریا هدف نهائی جامعه بی طبقه را تحقق خواهد بخشید، منطقاً و اخلاقاً آسیب ناپذیرتر بود[2].

«فوکویاما» نظریه پرداز آمریکائی نیز این نظریه را مطرح می‌کند که با شکست کمونیسم تاریخ جهان به هدف و پایان خود رسیده است و دموکراسی لیبرال به عنوان تنها سیستم سیاسی ابقا شده است.«او در تحلیل و اثبات نظریة خود می‌افزاید: آن چه که ما شاهد آن هستیم نه فقط پایان جنگ سرد، بلکه پایان تاریخ است، نقطة پایان تحول ایدئولوژیکی بشریت و جهانی شدن دموکراسی غربی به عنوان شکل نهائی حکومت، میل دستیابی به جامعة مصرفی در دراز مدت به لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی منجر گردیده و تصور می‌شود سیستم غربی به طور پایان ناپذیری قابل گسترش است. وی در پایان پیش بینی می‌نماید:

«سده‌های ملالت باری چشم به راه آدمی است، پایان تاریخ دوره بسیار اندوه باری خواهد بود. پیکار برای اکتشاف، آمادگی برای به خطر افکندن زندگی در راه یک آرمان کاملا انتزاعی و مجرد، نبرد ایدئولوژیک جهانی که مستلزم بی باکی و شهامت و قدرت تخیل است، همة این ارزشها جای خود را به حسابگری اقتصادی، جستجوی بی پایان راه حل‌های تکنیکی، نگرانی‌های مربوط به محیط زیست و ارضاء توقعات مصرفی پیچیده خواهند سپرد. در عصر مابعد تاریخی که نه از فلسفه خبری خواهد بود نه از هنر، فقط مساله حفظ و نگاه داشت دائمی حوزة تاریخ بشریت در میان خواهد بود[3].

فوکویاما در دکترین سیاسی خود تمام مشخصاًت مدرنی را که در واقع مایة زوال و افول تمدن غرب خواهد بود را به عنوان ابزار دوام و استمرار بقاء سرمایه داری بر می‌شمارد. او می‌کوشد با به کارگیری «زور» این «پایان» را به تعویق اندازد. و با ترسیم چهره‌ای دیگر از این پایان به جای نگرانی امید و تحرک ایجاد کند[4].

اما چنین پویائی تاریخ (در پایان تاریخ) تصنعی و مسخرگی آن در ساختگی آن است. این چیزی است که ما آن را از چشم انداز تاریخی و فلسفی در «عصر مدرنسم» و «سقوط غرب» به تصویر خواهیم کشید.

سیستم یا نظامی که هگل به دشواری در صدد رسیدن به آن است، دولتی است که از جانب خداوند بر زمین فرود آمده است. از این رو باید دولت را به مثابة تجسم الوهیت بر روی زمین تقدیس کرد. آنهم تنها دولت مدرنی که تجسم آن حکومت سلطنتی مبتنی به قانون اساسی پروسی است.

اشخاص مذکور نظریه پردازان مدحی و تسلی بخش (درباری) هستند. ستایش بت پرستانه هگل و آرنولد و گبی از سلطنت و دولت وقت «پروسی» و «ویکتوریا» و تمجید و و ستایش فوکویاما از جامعه مدرن «ایالات متحده» و تدوین فرضیة تناهی پیشرفت و پایان سیر تاریخ در زمان «حال» (با توجه به تحولات تاریخی و دگرگونی‌های آتی) بی ترید ناشی از ساده لوحی و بلاهت و یا اغواگری فیلسوفانه خواهد بود.

مارکس ظهور «جامعة بی طبقة» خو را در «حال» پایان نمی‌دهد و آن را به «آینده» فرا می‌تابد. و همین مساله او را از افترا و اتهام به هوچیگری فلسفی می‌رهاند. هر چند در عمل کمونیسم سقوط نموده است، اما از لحاظ فلسفی هنوز زمان برای مارکسیسم محفوظ است. یک مارکسیست می‌تواند ادعا نماید، به محض فراهم شدن شرایط کافی، جامعة ایده آل مارکس به منصة ظهور خواهد رسید. لذا پیش بینی مارکس به لحاظ منطقی و اخلاقی آسیب ناپذیرتر از نظریة مزورانه و مدحی و تسلی بخش هگل و فوکویاما است.

فوکویاما کلیت نظریة خود را از تناهی پیشرفت هگل اخذ می‌نماید: «مطلقی» که با جامعه مدرن «ایالات متحده» فوکویاما «هوهویه» است، با دولت «پروسی» هگل که با «مطلق»، «این همانی» بود، یک راه می‌سپارند. با این تفاوت که هگل تلاش می‌نمود دولت وقت را با «مطلق» (خدا) هوهویه سازد، اما فوکویاما می‌کوشد تا نه تنها «مطلق» را با «ایالات متحده» این همانی سازد، بلکه اساساً در صدد این است تا بقبولاند که با «مرگ خدا» و سقوط «کمونیسم» مطلقی جز «ایالات متحده» در این دهکده جهانی وجود ندارد.

اما پوزخند تاریخ کتیبه «طنز پایان» را بر سر در پادشاهی پروس ثبت نمود، این بار هم «طنز پایان» بر دروازة تمدن «ایالات متحده»، آن هم با کلمات درشت تکرار خواهد شد. با این حال «تراژدی پایان» چیزی است که ما را به «آینده» فرا می‌تابد. آن چه در ذیل می‌آید مشخصة جهان مدرنی است، که در «حال»، فاقد روحیه تعالی و تسلی بخشی است، اما در فراسوی انتظار و با آغاز «عصر سوم» آینده تابناک و درخشان است.

«ژان بودریا» در گفتگویی که انجام داده است، توصیف و تحلیلی عالی از تجربة شخصی خود از «توهم پایان» در جهان موهوم ارائه می‌دهد: «تاریخ دیگر به دنبال غایتی نیست، دیگر دارای تعالی نیست، دیگر از خود فرا نمی‌گذرد، تاریخ دیگر حرکتی خطی یا دیالکتیکی ندارد که آن را به سوی فرجام یا پایانی به معنای خوب و مثبت کلمه، فراتر ببرد.

ـ اشیا و امور به هر سو رهسپارند، به همه سو، و از این رو دیگر جهت و سوئی ندارند. اما نه چنانکه جهت نابود شود، چون افزایش شدید جهات و مسیرها پدید آمده است. این حرکت مولکولی جهات باعث می‌شود که نتوانیم تداومی را باز شناسیم. به همین دلیل است که فقط تداوم نامنظم و سرگشته‌ای به چشم می‌خورد.

ـ انسان در اکنون و آنی زندگی می‌کند که دیگر تاریخ نیست. انسان رویدادها را بی درنگ مصرف می‌کند. زندگانی مانند فیلمی است که از برابر چشممان می‌گذرد، ولی در حافظه ثبت نمی‌شود، یعنی نه شکل گذشته را می‌گیرد و نه به شکل آینده به پیش پرتاب می‌شود. بدین ترتیب، آن جهت گیری به سوی آینده که به زندگی ما معنا می‌بخشد دیگر وجود ندارد[5]».

ـ اگر تحلیل فوکویاما از «پایان» (طنز پایان) مدحی و تسلی بخش (رضایتبخش) است، ارائة تحلیل تجربة شخصی ژان بودریا از «پایان»(تراژدی پایان) سلبی، اما نا امید کننده نیز نمی‌باشد. او می‌گوید: «من بدبین نیستم. اینجا مساله‌ی بدبینی مطرح نیست. من آن چه را که در حال حاضر در اطراف‌مان می‌گذرد جذاب می‌یابم. به هر حال ما در دوره‌ای موهوم زندگی می‌کنیم».

ـ ژان بودریا در «تراژدی پایان» هرگز به پایان نمی‌رسد و چنین شرایطی از حیات تصنعی و موهوم را نیز به عنوان یک واقعیت غیر قابل انکار و به عنوان یک تجربة واقعی جذاب، می‌پذیرد. «پایانی که مدتهای مدید به طول می‌انجامد و پایان یافتن را پایان نمی‌دهد». بنابر این فوکویاما جهت مدحی و تسلی بخش «پایان» در مواجهة با ایالات متحده و جهان غرب، را توجیه می‌نماید. و ژان بودریا، جانب مذموم و سلبی آن را مورد نظر قرار می‌دهد. که در هر دو صورت (ایجابی و سلبی) این پایان هرگز به پایان نمی‌رسد و غروبی برای «غرب» نخواهد بود؟! اما «تراژدی پایان» و «انحطاط شهر جهانی» اسوالداشپنگلر، پایانی بر این «پایان» تسلی بخش و خواب شیرین ابدیت خواهد بود. «غروبی» که ما را به آینده فرا می‌تابد تا «طلوع» مصلح بزرگ جهانی را فراسوی خویش داشته باشیم.

ـ همان گونه که «فرانسیس فوکویاما»کلیت نظریة خود را از تناهی پیشرفت هگل اخذ می‌نماید، واضع نظریة «بازگشت تاریخ»، «آلن دوبنوا» نیز اصول بنیادین نظریة خود را از «اسوالد اشپنگلر» می‌گیرد. او از زاویه‌ای به این نظریه که (با طرد لیبرالیسم و سوسیالیسم) باری دیگر «آفتاب از مشرق زمین – این مهد تمدن هزاره‌های اول، طلوع خواهد کرد» نزدیک می‌شود. اما همان قدر که نزدیک می‌شود، از زاویه‌ای دیگر «با ایجاد تمایز میان اروپا با ایلات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سابق (به عنوان یک قدرت واحد در برپایی تمدن غرب) و باکنار یکدیگر نهادن جهان سوم و اروپا از نظر «نوع منافع» از حقیقت فاصله می‌گیرد. اگر در دکترین فوکویاما و در «توهم پایان» ژان بودریا، غروبی برای غرب و پایانی بر آن نخواهد بود، به نظر می‌رسد تلاش آلن دوبنوا نیز بر این قرار گرفته تا در تجدید قوا و بقای اروپا با اتحاد با جهان سوم بکوشد. و این در حالی است که پیشاپیش «تمدن غرب» بر مبنای مثلث اروپا، شوروی و ایالات متحده استوار گردیده است و دلیلی بر این تمایز وجود نداد.

ـ آلن دوبنوا در نظریة «بازگشت تاریخ» خود می‌گوید: ایدئولوژیهای نظامی در اثر جنگ کشته شده اند، کمونیسم و ایدئولوژی اقتصادی از بین رفته است، لیبرالیسم و ایدئولوژی ارزشی سودگرانه در اثر فردگرائی و پول پرستی تباه خواهد شد. آری تاریخ باز می‌گردد و ما به طور قطع و یقین از دوران پس از جنگ خارج شده ایم، جهان در حال تغییر و دگرگونی است. آفتاب از خاور زمین طلوع می‌کند و اروپا جایگاه خود را باز می‌یابد». به نظر او «سر نوشت جهان نه در پیکار میان نیروهای راست گرا و چپ گرا، لیبرالیسم و سوسیالیسم، بلکه در رویاروئی نیروهای هویت گرا (دینی، ملی و قومی) با نظام تکنیک سالار غربی آمریکامدار رقم زده خواهد شد». وی ضمن وداع با سدة بیستم با تأسی از «یا سپرس» قرن 21 را سدة افول آمریکا و قدرت یابی کشورهای جدید و نو مانند چین، روسیه، هند، ایران و مصر را پیش بینی می‌نماید، و با ذکر ارکان ایدئولوژی مدرن که بر سه رکن دموکراسی لیبرال، بازار کاپیتالیستی و دولت ملی استوار است، معتقد است در حال حاضرل ارکان فوق با بحران مواجه می‌باشند».[6]

ـ تئوری تاریخی «اسوالداشپنگلر» و نظریة «بازگشت تاریخ» آلن دوبنوا از یک نظریة قدیمی در باب تمدن و تاریخ سر چشمه می‌گیرد که برای حرکت تاریخ، به جای یک مسیر خطی مستقیم به یک سری دوره‌های مشخص اعتقاد دارد و برای هر دوره، آغاز و میانه و پایانی ارائه می‌کند. این نظریة تاریخ در اندیشة هندو، در مکتب بوادئی، در آئین زردشت، در مکاشفات یوحنای مسیحی و در اسلام به چشم می‌خورد و تقریباً در تمامی اینها، دوره‌های تاریخ به دوره‌های هزار ساله تقسیم شده اند.

ـ «پایان تسلی بخش» در آئینهای بزرگ جهانی به پس از بر آمدن مصلح بزرگ جهانی موکول شده است. «فتوریسم» اعتقاد به دورة «آخر الزمان» و انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانی است که در آئینها و کیشهای بزرگ جهانی «اسلام، یهودیت، زردشت، مسیحیت و بودا» به مثابة یک اصل مسلم قبول شده و همگی با الاتفاق بشارت ظهور همچون مصلحی را داده اند. «نیچه» نیز تحت عنوان «ابر مرد» بر آمدن او را بشارت می‌دهد که «زمین روزی جای او خواهد بود».

منبع: کتاب پایان تاریخ، نویسنده مسعود رضوی

[1] . طلوع ابر انسان، مسعود رضوی، انتشارات نقش جهان، چاپ اول، 1381.

[2] . تاریخ چیست؟ ثی. ایج. کار. ص 160.

[3] . مقالات «آلن دوبنوا» مجلة سیاسی، اقتصادی، ترجمة شهروز رستگار.

[4] . به طوری که سناریوها و فیلم‌های پرهزینه‌ای نظیر نوستر آداموس، آرماکدون، ناجی، پایان روزگار، طالع نحس (دجال) و.. همگی در این راستا تحریر و تدوین شده اند.

[5] . نقد عقل مدرن. رامین جهانبگلو. ص 87.

[6] . »مقالات آلن دوبنوا» مجلة سیاسی، اقتصادی، ترجمة شهروز رستگار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد