تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن
تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن

پیامبران سرزمین ایران

جاماسب و زرتشت در ایران

ارسال رسل: در مبحث پیش به شرح رفت که ابراهیم(ع) لوط را به شهر سدوم که در نزدیکی محل سکونتش بود فرستاد. اما او دو پیامبر دیگر به دو تمدن جدید نیز فرستاده است: پیامبری به هند و پیامبری به ایران.  

 
 هند: اگر از احتمال اغراقی ویل دورانت و روش های افراط آمیز برخی باستان شناسان[1] صرفنظر شود، پیدایش اولین دهکده ها در هند، حداکثر، حوالی 2900 سال پیش از میلاد[2]،
 

یعنی900 سال پیش از ابراهیم، بوده است. و پدیده ای که بتوان به آن «جامعه» گفت در هند خیلی دیرتر از جامعه های سرزمین سامی (بکّه، قوم نوح، سومر، آکد، مصر و حتی سواحل مدیترانه مانند لبنان و فلسطین) پیدایش یافته است.

اگر فریب ترانسفورمیست ها را نخوریم باید گفت: پیدایش تمدن ها مطابق انتشار نسل آدم در سرزمین ها بوده است؛ اولین تمدن در نزدیک ترین سرزمین به بکّه و با همین نسبت تا رسیده به مصر، ایران و هند. مورخین ترانسفورمیست با این که کوشیده اند «وحدت زبان» را که کاملاً متکی بر ادلّۀ زبان شناختی است نادیده بگیرند و منشأ انسان را در نقاط متعدد جغرافی و از ریشه های متعدد، قلمداد کنند، اما در مواردی نتوانستند ابعاد مختلف مسئله را پوشش دهند. از بیان ویل دورانت بر می آید (به طوری که در پی نویس صفحه459 جلد اول نیز به آن تصریح شده) که «دراویدی ها» از اولین مردمان هند و از اولین بنیانگذاران تمدن هند بوده اند، که از مسیر ایران به آن سرزمین رفته اند.

ویل دورانت خود در فصل سومر (ج1 ص163) اعتراف می کند که کشت دانه بار و اهلی کردن حیوانات ابتدا در کهنترین روزگار در جائی که امروز عربستان می نامیم، پیدا شده و از آن جا به سرزمین بین النهرین (سومر و بابل و آشور) و مصر انتقال یافته است.

اینگونه گفتارها که به طور پراکنده در متون تاریخی تدوین شده توسط قلمبدستان کابالیسم زیاد است به اصطلاح گاه گاهی از دست شان در رفته است، نشان می دهد که خانواده مرکزی و نیز اولین دهکده درجای گاه امروزی مکه بوده که به قول قرآن نام آن دهکده بکّه بوده است. اهمیت کشاورزی و «بار» و دامداری، روشن است که پایه اصلی تمدن می باشد.

بار: مراد دورانت از بار چیست به جای خود. خواه بار به معنی محصول و میوه باشد و خواه به معنی محموله، در کنار کشاورزی و اهلی کردن حیوانات، هر سه پایه های اصلی مدنیت هستند. از این جا معلوم می شود که پراکنش نسل به همراه اصول مدنیت از بکّه که قرآن آن را «أُمَّ الْقُرى‏»[3] می نامد بوده است. علی رغم کابالیست ها که سیمای روشن تاریخ را مشوش و جریان آن را گل آلود می کنند.

این موضوع یعنی «انتشار نسل انسان از بکه و سرزمینی که امروز آن را عربستان می نامیم به اطراف» مسئله ای است که هیچ مورخی نتوانسته آن را پنهان کند و به طور جسته و گریخته به آن اذعان کرده اند. و مراد ما از «انسان» این موجود دو پا است که دارای زبان بوده است. و مسئلة موجودات دو پا که دیرین شناسی از آن ها گزارش می دهد، از قبیل بشر ساپینس، بشر نئاندرتال و غیره امری دیگر است که در اصطلاح مکتب قرآن و اهل بیت(ع) به آن ها «نسناس» و نیز «بشر» گفته شده نه انسان، و همگی آن ها فاقد زبان بوده اند و منقرض هم شده اند. گویا دخترانی از یکی از انواع آنان در اختیار پسران آدم قرار گرفته اند. از تکرار این موضوع که در نوشته های دیگر آورده ام بگذریم.

دین «هندو» به عنوان اولین دین شناخته شده در هند باستان، بنابر تقریرات سران آن دین، از جانب ابراهیم به هند رسیده است. مشروح این مسئله و ادلّۀ تاریخی و اعتقادی آن را در کتاب «جامعه شناسی کعبه» شرح داده ام. این دین بعدها دچار تصوف کابالیسم شده و به «همه چیز خدائی» -وحدت موجود- منتهی شده است که می بینیم ویل دورانت این کابالیست صاحب قلم جادوئی، در آغاز فصل هند پیش از هر چیز و هر مطلب به طور شتابزده، تابلوئی از این تصوف درست کرده است به صورت زیر:

والاترین حقیقت این است که خدا در همة موجودات حاضر است

این ها شکل های گوناگون او هستند. جز این دیگر خدائی نیست که بجوئیش. و…  (ویل دورانت، ج1 ص447).

و در صفحه453 مشعوفانه می گوید: از تمدن موهنجو- دارو، در2900 قبل از میلاد (یا شاید هم کمتر از این تاریخ) گرفته تا زمان گاندی و رامان و تاگور؛ ایمان هائی در آن (هند) بوده و هست که از مراحل بت پرستی خام و ابتدائی تا لطیفترین و معنوی ترین «همه خدائی» را شامل می شود.

این بزرگ سخنگوی کابالیسم در تاریخ، که به هیچ معنویتی اعتقاد ندارد وقتی که به «همه خدائی» می رسد اینگونه مشعوف می گردد، مسرّت و شادمانی از مولکول های جوهر قلمش می ریزد، قهقهة ابلیس بر بام جهان را تداعی می کند. تصوف با یدک کشیدن لفظ عرفان از آغاز زیست بشر تا به امروز، همان طور که خودش می گوید از پرستش اشیاء طبیعت (بت) شروع شده و مثلاً تکامل یافته و به همه چیز پرستی رسیده است. شعف و شادی او به مفهوم کلمه «هست» است که می گوید «بوده و هست».

آری «هست» حتی برخی از افراد که خود را عالم تشیع می دانند افتخار می کنند که پیرو ملاصدرا بوده و به «همه خدائی» رسیده اند؛ چه زیبا در کنار ویل دورانت و در ردیف کابالیست های درجه یک جای می گیرند.

بودا: در حوالی2600 پیش از میلاد، بودا برای اصلاح دین هندو قیام می کند. اما پس از او بودیسم بیش از هندوئیسم دچار تصوف (کابالیسم دینی) می گردد. اما همین بودائیان نیز اتصال و انتساب شان به ابراهیم(ع) و نیز کعبه، را هنوز هم به عنوان یک اصل اعتقادی (اما فقط در میان فهمیده های شان) دارند. که باز شرح این موضوع را به آن کتاب حواله می دهم.
جاماسب پیامبری در میان کادوسیان: کادوسیان قومی بودند که پیش از آمدن آریائی ها به ایران، در کنار رود ارس می زیستند. امروز اگر به زبان اَوستائی دقت کنید
می بینید با این که کتاب دینی آریائیان ایران بوده، با هر سه زبان آریائی (پارتی، پارسی، میدیائی) با فاصلة زیادی فرق دارد. اصل این زبان «کادوسی» بوده و پیامبرشان معاصر ابراهیم(ع) و از پیامبران دستیار او بوده است یعنی در حوالی4000 سال پیش و2000 سال پیش از میلاد.

آریائی ها در حوالی3700 سال پیش به ایران آمده و زئوس (ذئو) را کنار گذاشته و دین جاماسب یا بگوئیم دین کادوسی را پذیرفته اند. این بحث مهم و تحقیقی را نیز به کتاب «جامعه شناسی کعبه» واگذاشته و تکرار نمی کنم. با یاد آوری این مطلب که: زردشت بنیانگذار دین ایرانی نیست. او نیز مانند بودا در حوالی2600 سال پیش برای اصلاح دین جاماسبی (مجوسی) مأمور شده زیرا آن دین توحیدی دچار میترائیزم و خورشید پرستی، همجنس گرائی و ازدواج با محارم، شده بود.

جاماسب اصول و فروع آیئن خود را بر هزار تکّه کوچک از چرم گاو نوشته بود و در میان کادوسیان در ساحل رود ارس که دوازده شهر داشتند به تبلیغ پرداخت. اسامی شهرها عبارت بودند از: فروردین اردیبهشت تا اسفند. که هیچکدام از این کلمات آریائی نیستند سپس در زبان های سه گانه آریائی ایران رایج شدند. همین طور الفاظی از قبیل: آب، روشن، روز و… همگی توسط اَوستا، منتقل و ماندگار شده اند.

کادوسیان (اصحاب ارس) دعوت جاماسب را نپذیرفته و او را کشتند اما دین او مانند دین عیسی(ع) رواج یافت.

ابلیس: کادوسیان در هر ماه در یکی از شهرهای دوازده گانه شان، جشن می گرفتند. بزرگترین جشن شان در شهر اسفندار بود که سیزده روز طول می کشید. در هر کدام از شهرها یک درخت بزرگ صنوبر داشتند که جشن را در کنار آن انجام می دادند. در ساعت معین در پیش صنوبر به نیایش می پرداختند. ابلیس می آمد از پیکر درخت با صدای دلچسب به دعای آنان پاسخ می داد.

ابلیس آنان را وادار کرد که جاماسب را بکشند. اما برای این که اثری از قبر او باقی نماند و باصطلاح زیارتگاه دوستانش نباشد، برنامه ریزی کرد که در وسط دریاچه یا برکه ای که از آب چشمه «روشناب» جمع می شد، لوله هائی از آهک و مصالح دیگر ساخته سپس داخل آن لوله ها را به صورت چاه بکنند، جاماسب را در آن چاه گذاشته و دفن کنند و کردند[4].

آریائیان به آئین جاماسب پیوستند، «ذئو= ذیو= دئو= دیو» که خدای بزرگ شان در  آسیای میانه بود، را رها کرده و از آن پس «دیو» را اهریمن دانستند. اما شاخه دیگر آنان که به یونان رفته بودند تا زمان مسیحیت ذئو را با تلفظ «ذئوس» می پرستیدند.

تصوف: تصوف که در هر دین توسط ابلیس پیدا شده، و اصالت را بر پرستش محسوسات می گذارد (گاهی یک شیئ معین از محسوسات مانند خورشید و بت ها را در جای خدا قرار داده و گاهی همۀ محسوسات را در قالب «همه چیز خدائی» مانند عرفان هندی و امروزی ما) به سراغ دین جاماسب رفت و آنان را به پرستش خورشید گرایش داد. لقب «مهر= میترا» به خورشید داد و آن را به جای خدای جاماسب، در آئین و دین ایرانی جای داد.

در تاریخ می بینیم که اردشیر اول هخامنشی به خورشید سجده می کند و در عصر او میترائیزم ایرانی رواج داشته است. یعنی هنوز در زمان او اصلاحات زردشت از شرق ایران به پارس نرسیده بود.

من گمان می کردم ازدواج با محارم نیز در زمان او پیدایش یافته است. اما در یک جلسه که با موبدیار آتشکدة شماره2 یزد «موبدیار افلاطون» داشتم، او می گفت اولین شاهی که ازدواج با محارم را بنانهاد کمبوجیه[5] پسر کوروش بوده است.

اصلاحات زردشت از «بلخ» شرق فلات ایران شروع شد و توانست میترائیزم را از سرتاسر ایران براندازد. اما طولی نکشید که باز ابلیس با بیان تصوف، آتش را جای گزین میترا کرد و هفت خوان میترائیزم را به هفت شهر عشق تبدیل نمود. پس از آمدن اسلام به ایران، تصوف آتش پرستی با تصوف حسن بصری، با تغذیه از تصوف بودائی ادغام شده و زبان فارسی زبان تصوف گشت و همۀ ممالک اسلامی را فرا گرفت که در همۀ ممالک عربی زبان نیز، تصوف با زبان فارسی تعلیم و تعلم می شد. و از لوازم ضروری مرشد بودن، آشنائی با زبان فارسی بود. مثلاً‌ صدر قونوی، تصوف عمر فارض را در مصر، با زبان عربی تدریس می کرد.

کابالا: کابالا (بر خلاف آن چه شایع شده) تصوف یهودی نیست. کابالیسم بر امت هر پیامبری تصوف را نفوذ داده از آن جمله تصوفی که بر امت موسی(ع) نفوذ داده است. تصوف یکی از برنامه های اساسی کابالیسم است.

اولوالعزم: در حدیث ها، و نیز در فرمان پیامبر اسلام(ص) که فرموده بود با ایرانیان رفتار اهل کتاب داشته باشید، و در زمان فتح ایران نیز ناچار شدند مطابق نظر علی(ع) ایرانیان را اهل کتاب حساب کنند. و تصریح شده که جاماسب کتابش را بر تکه های چرم گاو نوشته بوده با این همه او از پیامبران صاحب کتاب به معنی اولوالعزم شناخته نمی شود. این خود نشان می دهد که جاماسب پیامبر مستقل نبوده و فرستادة ابراهیم بوده است. و دقیقاً همین طور است پیامبری که بنیانگذار دین اصلی هندو بود که کتاب نیز داشته است.

آوردن کتاب به پیامبران اولوالعزم منحصر نیست. می توان ادعا کرد که حتی اگر آوردن کتاب را به پیامبران اولوالعزم منحصر بدانیم می توان ادعا کرد که آن دو پیامبر هندی و ایرانی نیز اولوالعزم بوده اند. و این که در برخی حدیث ها پیامبران اولوالعزم تنها پنج نفر شمرده شده اند، مراد پیامبران اولوالعزم سامی است. زبور داود وحی های خدا به داود نیست بل که دعاها و خطاب های داود به خداوند است مانند صحیفة سجادیه امام سجاد(ع) که گفته اند: صحیفة سجادیه زبور آل محمد(ص) است. حتی اگر بپذیریم که محتوای زبور وحی بوده و بر این نیز ادلّة قوی از احادیث داریم- باز کتابی نبوده که تبیین مستقیم اصول دین و تشریع فروع دین باشد و داود پیرو کتاب موسی(ع) بود. اما کتاب جاماسب و هندو هر کدام کتاب کاملِ یک دین بوده اند. که ابلیس هر دو را با تاویلات تصوف تحریف کرده است.

وقتی که گفته می شود دین هندو و بودائی (مانند دین جاماسب و زردشتی) در اصل دین صحیح الهی و بر اساس نبوت بوده اند و در درگیری با کهانت (تصوف) تحریف شده اند، برخی ها تعجب می کنند: مگر در هند هم دین صحیحی بوده!؟!

علاوه بر این که در مقام تحقیق روشن می شود که دین هندی در آغازش کاملاً یک دین توحیدی بوده، قرآن نص کرده است که هیچ جامعه ای نبوده و نیست مگر این که برای شان ارسال رسل شده است: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ»[6]: و نیست هیچ جامعه ای مگر این که گذشته است در میان شان پیامبری.

و از جانب دیگر در اصول اعتقادات معتقد هستیم که همة انسان ها در محشر حاضر و بازخواست خواهند شد و لازمة آن ارسال رسل است.

و صد البته که بازخواست ها در محشر بر اساس «تقصیر» است نه «قصور»، که اکثریت مردمان امت ها و پیروان ادیان تحریف شده قاصر هستند نه مقصّر. و دوزخ در مقایسه با بهشت چیز کوچکی است و اکثریت مردم به بهشت خواهند رفت زیرا که قاصرند نه مقصر؛ دچار جریان کابالیسم شده و ندانسته پیروی کرده اند. مگر آنان که «شرک جلی» داشته باشند، چیزی از طبیعت (بت) را پرستش کنند، یا کل طبیعت «همه چیز خدائی» را بپرستند. زیرا هر انسان سالم با فطرت سالمش باید از شرک جلی، دوری کند.

قرآن دربارة‌ قاصرین می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء»[7]: خداوند شرک را نمی بخشد و هر گناه پائین تر از شرک را دربارة‌ هر کسی که مشیت کند می بخشد.

منبع: کابالا و پایان تاریخش. نویسنده : مرتضی رضوی



[1] ویل دورانت، ج1 ص457. به نقل از باستان شناس نظامی به نام «سرجان مارشال» از دست اندرکاران استعمار.
[2] ویل دورانت، ج1 ص453.
[3] آیه92 سوره انعام.
[4] این مطالب را می توانید در حدیث های «باب 13» بحار، ج14 «قصه اصحاب الرس» مشاهده کنید. لیکن باصطلاح علم اصول فقه، باید میان حدیث ها به دو قاعده «تعادل و تراجیح» و «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» عمل کنید. زیرا دست روزگار در برخی از آن ها دخالت کرده است؛ مثلاً در یکی از آن ها، زمان ماجرا را پنج نسل پس از «نمرود معاصر   ابراهیم» ذکر کرده و در همان حدیث آمده که ماجرا پس از دوران سلیمان بوده، در حالی که فاصله ابراهیم(ع) با سلیمان(ع) به حدود ده نسل می رسد. و اساساً آبادی های کنار ارس معاصر خود حضرت ابراهیم بوده است. الفاظی از واژه های زبان ابراهیم در اَوستا آمده از آن جمله «آزر» و…- و نیز در برخی از این حدیث ها1000 تکه چرم به12000 رسیده است.
[5] کامبیز که یونانیان او را کامبوجیه نامیدند.- جریان کابالیستی و فراماسونری محمد علی فروغی این قدر فهم نداشتند که بدانند اسامی: کوروش، داریوش، کمبوجیه و… در اصل ایرانی خود، کورو، دارا، کامبیز هستند. و تلفظ یونانی آن ها را در ایران رواج دادند.
[6] آیه24 سوره فاطر.
[7] آیه48 سوره نساء.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد