تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن
تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن

حضرت زهرا علیها السلام و فلسفه هاى مختلف

حضرت زهرا(علیها السلام) و فلسفه هاى مختلف:

قالت فاطمة الزهراء(علیها السلام): ابتدع الاشیاء لا من شىء کان قبلها، و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها:[1] اشیاء را ابداع کرد نه از چیزى که قبلاً وجود داشته باشد و بدون شکل هایى که از روى آن ها شکل بردارى کند. 

 

هر اهل فن مى داند که حضرت زهرا(علیها السلام) با این دو جمله تکلیف فلسفه و عرفان را تعیین کرده است. اما با اجازه همگان مى خواهم یک ادعا بکنم: هیچ کس تاکنون در این دو جمله نه به قدر کافى بل در حد ظاهر آن نیز توجه نکرده است. این مادر علم و دانش رسماً و نصّاً و عملاً و صریحاً با آوردن این دو جمله نه تنها خط بطلان به همه فلسفه ها مى کشد بل با همین لفظ «امثله»، مُثل افلاطون و آن عالَم پرطمطراق «اعیان ثابته» محى الدین را نیز آوار مى کند، مى کوبد و واهى بودن شان را بر همگان نشان مى دهد.

دو جمله سخن! فقط دو جمله که مصداق «براهینه معه» است برهانش به همراه بل صدها برهان در این دو جمله به وضوح نهفته است. آن مثال «فیل در تاریکى» که مولوى از هندیان گرفته است: هر کسى به جائى از پیکر فیل دست مى زد و نظریه اى خلاف واقع مى داد. اگر کسى مى آمد و کلید چراغ را مى زد، همه مى دیدند که برداشت هاى شان غلط بوده و این فیل است و دیگر نیازى به استدلال و برهان آوردن نمى ماند.

حضرت زهرا(علیها السلام) تنها با دو جمله کلید را مى زند هر ذهن آشنا با فلسفه همه چیز را مى فهمد، از اول فلسفه تا آخرش را. امّا کو گوش شنوا و چشم بینا. وقتى که ما چشم و گوش مان را بر سخنان اهل بیت(علیهم السلام) مى بندیم گویى آن ها را نمى بینیم بل واقعاً آن ها را صدبار در کتاب مى بینیم اما حتى یک نگاه سطحى فلسفى به آن ها نمى کنیم. چرا؟ براى این که کلّه ما را از اول خراب کرده اند و عقل مان را ویران ساخته اند که قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) فلسفه ندارند و مهر «منقول» را بر پیشانى قرآن و احادیث چسبانیده اند که خداى شان نبخشاید. زیرا که بشریت را از دانش و فهمى که باید مى داشت محروم کردند.

من نیز به یک تناقض معتقدم، پیروان محى الدین و صدرائیان که آشتى میان مشّاء و اشراق شان ارسطو و افلاطون را نیز در بردارد، به اصل متناقض «کثرت در عین وحدت، وحدت در عین کثرت» معتقدند، من نیز یک باور متناقض دارم: ماها با این که همیشه قرآن و حدیث مى خوانیم در عین حال آن ها را نمى خوانیم.

تا این اواخر همه همت مان پرداختن به فلسفه افلاطون، ارسطو و تصوف محى الدین و… بود چنان همت و نبوغ به خرج دادیم که اندام هاى پیکر این مکتب ها را کالبد شکافى کرده و دل و روده شان را بیرون ریختیم، حتى با همه تجربه گریزى ذرات سلول هاى آن ها را تشریح کردیم. چه نبوغ ها و چه استعدادها و چه عمرها که در این سراب، مصرف نکردیم!؟! و آن ها را جایگزین فلسفه حیات بخش و «هدایت محض» قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)کردیم. آیا در تاریخ، مردمى پیدا مى شود که این قدر براى براندازى خود، کار کرده باشد. این تذهبون!؟!. آیا در تاریخ، مردمى یافت مى شود که مثل ما بر علیه مکتب خودش کار کرده باشد!؟! آیا در تاریخ مردمى یافت مى شود که مثل ما رهبران مکتب خود را بایکوت کرده باشد!؟! اگر این مردم عوام نبودند که نام اهل بیت(علیهم السلام) را با مراسم جشن و عزادارى، زنده نگه مى دارند، آیا ماها که مشغول فلسفه بازى و فلسفه بافى هستیم، مى گذاشتیم اثرى از نام اهل بیت(علیهم السلام)بماند!؟!؟. آخر این چه بلا و نکبت است!؟!.

امروز هم ریزه خوار سفره لختنشتاین، گادامر، هگل، کانت و… مى شویم. من نمى گویم باید از مکتب هاى دیگر غافل بمانیم بل مطابق فتواى اجماعى فقهى معتقدم به عنوان واجب کفائى باید افرادى متخصص در همه مکتب ها داشته باشیم خودم عمرى در این مکتب ها صرف کرده ام، من ملتمسانه عرض مى کنم چرا باید بگذاریم هر فکر و اندیشه چلاق و لنگ، براى ما تبدیل به «شخصیت فکرى» شود. چرا از فلسفه قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) کاملاً غافلیم، چرا خود را نشناخته به دنبال شناخت دیگران هستیم.؟؟؟.

کار به جایى رسیده که استاد فلسفه در سر کلاس مى گوید: اگر از ارسطوئیات و صدرائیات دست برداریم، در قبال اروپا با چه زبانى و با کدام فلسفه سخن بگوئیم؟ مى گویم اى واى بر ما و بر شیعه بودن ما. به خدا سوگند ـ به قول حضرت على(علیه السلام)جاى دارد انسان از این غصه بمیرد.

و قال امیرالمؤمنین(علیه السلام): انشأ الخلق انشاءً ابتداه ابتداءً، بلا رویّة اجالها و لا تجربة استفادها و لا همامة نفس اضطرب فیها:[2] مخلوقات را (در آغاز) انشا، کرد یک انشاء کردنى، و ابداء کرد یک ابداء کردنى، بدون فکر و اندیشه اى که به کار گیرد، و بدون تجربه اى که از آن استفاده کند، و بدون آن که حرکت اهتمامى در خود او ـ براى این کار ـ باشد.

خدا «مصدر» نیست بل «موجِد» است. خدا «مَنشأ» نیست بل «مُنشىء» است. خدا «متموّج» نیست زیرا تموج، حرکت است. خدا «متجلّى بالذّات» نیست، زیرا ذاتش متحرک و متغیر مى شود. خدا «متجلّى بالوجود» نیست، زیرا این نیز حرکت است. آن پدیده اولیه «صادر» نیست بل «موجَد» است. آن پدیده اولیه «ناشى» نیست بل «مُنشأ» است. اشیاء «جلوه وجود خدا» نیستند بل «جلوه فعل خدا» هستند فعل خدا هم نشان دهنده قدرت خداست. اشیا «مظهر وجود» خدا نیستند بل «آیه و نشان دهنده هستند که خدایى هست». و بالاخره خداوند وجود اشیاء را «ایجاد» کرده است نه از وجودى که قبلاً بوده باشد و نه از عدم.

مادر علم فرمود «ابتدع» و پدر علم فرمود «ابتدأ»، هر دو به یک معنى و در جزئیات معنى مکمل همدیگرند گویى یک فرد گفته است «ابتدع الاشیاء و ابتدئها».

مجانى الادب ـ تألیف القس (کشیش) لویس شیخو ـ بیت زیر را از على(علیه السلام)نقل کرده است:

هو الّذى انشأ الاشیاء مبتدعاً *** فکیف یدرکه مستحدثُ النّسم.

[1]ـ بحار، ج29 باب 11.

[2]ـ نهج البلاغه، خطبه اول.

منبع: کتاب محی الدین در آئینه فصوص. جلد اول نوشته مرتضی رضوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد