تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن
تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن

اسوالد اشپنگلر، ظهور و سقوط تمدن ها


کتاب "پایان تاریخ، سقوط غرب و آغاز عصر سوم" نوشته مسعود رضوی، به غروب غرب در هزاره سوم و همزمان به طلوع عصر جدید در این هزاره می پردازد.انحطاط غرب چنان عبارت زبانزدی گردیده که «دیگر لازم نیست داخل «گیومه» گذارده شود! چنآن چه فرمانروائی اروپا پایان یافته است، روسیه نیز از فرمانروائی قطب جهانی خارج شده است. لیکن سقوط کمونیسم به نوبة خود سرمایه داری «ایالات متحده» را نیز بدنبال خود به ورطة نیستی خواهد کشید. مرگی که در بطن مرگ کمونیسم فراهم خواهد آمد.  

سقوط غرب در دو بعد کلی از ناحیة اندیشمندان بزرگ و در کتب کهن و مقدس پیش بینی شده است. در اندیشة هندو، در مکتب بوادائی، در آئین زرتشت و در مکاشفات یوحنای مسیحی، دوره‌های تاریخی و ظهور و سقوط تمدنها به دوره‌های هزار ساله تقسیم شده اند. واقعه «آرماگدون» یا «قرقیسیا» بنا به آن چه در باب شانزدهم مکاشفات یوحنای مسیحی در عهد جدید آمده است، و بنا بر پیشگوئی حرقیال (فصل 38 و 39) مستقیما با سقوط غرب در ارتباط است.

در آراء فلسفی متفکران غرب از جمله مارکس و سقوط سرمایه داری، «نیچه» تحت عنوان «نیست گرائی اورپائی» (نهیلیسم) و سپس در آراء علمی و تاریخی «اسوالد اشپنگلر» با عنوان «انحطاط غرب» (با بررسی فرهنگ و تمدن جهان غرب) بررسی سقوط غرب به انجام می‌رسد. هر چند می‌توان از «نوستر آداموس» پیشگوی فرانسوی نیز در ارتباط با سقوط غرب نام برد. «رجی رینگر» نیز به طور سطحی به فروپاشی تمدن غرب پرداخته است. سعی بلیغ او این است که از چنین واقعه‌ای عظیم، چیز سطحی و مضحکی ارائه دهد. در واقع او می‌کوشد تا موضوع «سقوط غرب» را لوث و پیش پا افتاده معرفی نماید. «ئی. ایچ. کار» نیز احساس نگرانی می‌کند و می‌گوید «من برای جامعة غرب در شکل و شمایل کنونی‌اش چیزی جز فساد و تباهی نمی‌بینم، که شاید، ولی نه به ضرورت، منجر به سقوطی هولناک گردد».

اسوالد اشپنگلر
فرجام تاریخ در اندیشه معاصر، نویسنده: بهروز رشیدى

اسوالد اشپنگلر فیلسوف تاریخ آلمانی الاصل در بیستم و نهم مه 1880 میلادی در بلاکن بورگ آلمان چشم به جهان گشود و در هشتم مه 1936 دیده از جهان فرو بست. وی عملاً سه سال یعنی از 1911 تا 1914، وقت خود را صرف تهیه و تدوین اثر مهم و جاودانه ی خویش یعنی «انحطاط تمدن غرب»:

(Spengler Oswald. TheDecline of the West) کرد. نخستین متن این اثر در سال 1914 به پایان رسید، اما جنگ جهانی اول و عامل های بازدارنده ی دیگری مانع چاپ و انتشار آن شد. در بهار 1917 به ویرایش و بازنگری مجدد نسخه های اصلی خویش پرداخت و سرانجام در ژوئیه ی سال بعد آن را منتشر کرد. با وجود سبک سنگین نگارش و گمنامی نویسنده، اثر او با استقبال کم نظیری مواجه شد و در عرض چند سال بیش از نود هزار نسخه از آن به فروش رفت. وی در سن پنجاه و شش سالگی در اثر حمله ی قلبی زندگانی را بدرود گفت.

اشپنگلر تاریخ را هم چون موجود زنده ای فرض می کند و از تاریخ تفسیری ادواری دارد. از نظر وی هر دوره ی تاریخی حدود هزار سال زندگی می کند و با مرگ محتوم خویش از بین می رود و دوره ی بعدی جای گزین آن می شود. او هر دوره ی تاریخی را به دو مرحله ی «فرهنگ» و «تمدن» تقسیم می کند.

اشپنگلر اعتقاد دارد که تمدن های بشری همانند موجودات زنده زایش، بالش و مرگ دارند. در فلسفه ی او واژه های «فرهنگ» و «تمدن» اهمیت خاصی دارد. او بر اساس نظریه ی ادواری خود تفاوت دقیقی بین این دو مفهوم قائل شده و معانی جدیدی برای آن ها ارائه داده است. از نظر وی فرهنگ مرحله ی زایش تمدن و مقدم بر آن است و تمدن مرحله ی مرگ فرهنگ و مؤخر بر آن است. تمدن مصنوعی ترین حالت ها و مرحله هایی است که انسان رشد یافته می تواند به آن برسد. تمدن خاتمه است. مرگ بعد از زندگی و جمود بعد از انعطاف و گسترش است. اشپنگلر بر اساس همین بینش دست به پیش بینی آینده ی بشر می زند و تمدن معاصر غرب را در سراشیبی انحطاط و مرگ می بیند و اعتقاد دارد بجای آن تمدن جدیدی از آسیا جایگزین می شود. اشپنگلر می گوید فرهنگ ها چون گل می رویند و می بالند، لیکن هدف متعالی و مشخصی ندارند. تاریخ جهان تصویری از تکوین و تطور پایان ناپذیر ساختاری این فرهنگ ها است.

اشپنگلر بدلیل انتقاد از تمدن غرب مغضوب و مورد حملات و انتقادات تند سیاست پردازان و فیلسوفان دنیای متجدد باختر زمین قرار گرفت. ویژگی و حسن اشپنگلر و تفکر او در این است که اسیر و گرفتار ظواهر فریبنده و پر زرق و برق تمدن غربی و لوازم آن نشد. او در بررسی خود درباره ی دمکراسی در جامعه های غربی می نویسد:

«همان طور که در قرن نوزدهم تاج و عصای سلطنتی را وسیله ظاهر سازی و نمایش ساختند، اینک «حقوق ملت» را در مقابل انبوه مردم سان می دهند و هر قدر ظاهر این نمایش با آداب و تشریفات بیشتری به عمل آید، از حیث معنا تهی تر و ناچیزتر می شود... ولی اینک دوره انتقال قدرت فرا رسیده و هر چه آثار این تحول ظاهرتر شود، به همان نسبت انتخابات پارلمانی ما بیشتر دچار فساد شده و مانند دوره انحطاط امور رُم در اینجا جز ظاهر سازی و تقلب چیزی نمی ماند. پول جریان انتخابات را اداره کرده و آن را به نفع پولداران خاتمه می دهد و جریان انتخابت به صورت یک بازی ساختگی در خواهد آمد که تحت عنوان «اخذ تصمیم ملت» به معرض نمایش عمومی گذارده می شود. خلاصه پس از آن که دمکراسی به وسیله پول، عقل و شعور را از میان برد، همان تیشه به ریشه خود دمکراسی خورده و آن را برخواهد انداخت...» [1] .

پیش بینی های اشپنگلر بسیار جالب است. او می گوید: «مدارکی مانند قرارداد اجتماعی روسو و بیانیه حزب کمونیست «اشاره به طرز تفکر و نگرش دو بلوک» وسائل بسیار نیرومند مؤثری هستند در دست مردان مقتدری که در جریانات حزبی مقامهای بلندی احراز کرده و از طریق تلفیق عقاید در توده ها تسخیر شده و طریقه استفاده از آن اطلاع کافی دارند ولی دوره نفوذ و تاثیر این گونه عقاید در اذهان عامه بیشتر از دو قرنی که مختص سیاستهای حزبی است، ادامه نخواهد داشت و با سپری شدن این دو قرن (هیجده و نوزده) عقاید مذکور از رونق خواهد افتاد. نه این که مردم از روی دلایل منطقی منکر آن می شوند، بلکه اصلاً حوصله مردم سررفته و از عقاید نظری بیزار خواهند شد. همین بیزاری مدتها است روسو را از میان برده و قریباً مارکس را هم از میان خواهد برد. نه این که مردم از این نظریه یا آن نظریه دست بکشند، بلکه اصولاً هر گونه نظریه ای را دور خواهند انداخت. مفهوم عقاید نظری زائل شده و آن نیک بینی احساساتی مخصوص قرن هیجدهم که تصور می رفت امور مختلفه را به وسیله آراء و افکار مصلحانه می توان سامان داد از اذهان خارج خواهد شد». [2] .

در جای دیگر می نویسد: «... همان طور که اعتقاد به حقوق بشر روسو از سال 1848 تاثیر خود را از دست داد، اعتقاد به مارکس هم از زمان جنگ جهانی اول رو به سستی نهاده است... عذاب وجدان و تشنگی روحی شدید ایجاد نشده که هدفش تاسیس دنیای جدیدی است که انسان بتواند به جای عقاید پر آب و تاب نظریات مشعشع، در پی اسرار و رموز گیتی برآید و سرانجام مقاصد خود را در «دین نوبت ثانی» خواهد یافت». [3] .

اشپنگلر کوشش کرده تطورات اجتماع و تحولات تاریخی ملل را تحت نظم و اسلوب معینی در آورد. بطوری که بتوان مسیر تاریخی هر فرهنگ و تمدنی به ویژه تمدن ملت های مغرب زمین را که اکنون در اوج عظمت است، با فرهنگ های دیگر که در ازمنه ی تاریخی ظاهر شده و در گذشته اند مقایسه کرد و هم چنین بتوان تحولات بعدی آن را که در آینده روی خواهد داد پیش بینی کرد. اشپنگلر معتقد است که هر فرهنگی در زمانه ی معینی در سرزمینی محدود پدید می آید. ولی همین که فرهنگی تولد یافت از آن ساعت به بعد مانند موجود زنده ای چون گیاهان یا جانوران نشو، نما، بلوغ و انحطاط دارد و دوره هایی مانند دوره ی طراوت کودکی، غرور جوانی و عظمت مردی و مردانگی را سپری می کند، سپس رو به انحطاط می گذارد. در همین موقع است که پا به مرحله ی تمدن نهاده و مدنیت بزرگی که از ویژگی های آن تأسیس شهرهای بسیار بزرگ است، به وجود آورده و دوران پیری و فرسودگی خود را از میان دیوارهای سنگی و زندگانی شهری می گذراند. به عقیده ی اشپنگلر هنگامی که فرهنگی در سرزمینی طلوع کرد از همان ساعت تمام اقوام و نژادهایی که در وسعت معین و محدودی وجود دارند تحت تأثیر نیروی روحی بزرگی درآمده و در هر رشته از مظاهر زندگی، فعالیت های شگرفی بین آن ها ظاهر گشته و تحولات شگفت انگیزی در کلیه ی امور اجتماعی آن ها پدید می آید. شدت نیروی این فرهنگ بطوری که از بررسی فرهنگ های باستانی استنباط می شود تا هزار سال دوام داشته و در ظرف این مدت جامعه ی مذکور در جمیع امور مادی و معنوی رو به ترقی و تکامل سیر می کند.

در اواخر این مدت با تأسیس شهرهای بزرگ تغییرهای مهمّی در زندگانی و روحیه ی جامعه ی مذکور دست می دهد و «فرهنگ» به «تمدن» تبدیل می گردد. ولی توسعه ی عظیم تمدن با شروع انحطاط همراه است. از این به بعد نیروی اولیه ی فرهنگ رو به زوال نهاده و دو سه قرن بیشتر طول نمی کشد که تمام قوه ی خلاّقه ی فرهنگی از میان رفته و تمدنی بی روح باقی می ماند که هر دم مستعد زوال و اضمحلال است.

اشپنگلر کتاب خود را «انحطاط غرب» نامیده است. زیرا به عقیده ی وی ملت های مغرب زمین که فرهنگ مخصوص آن ها از اول قرن دهم میلادی شروع گشته و از قرن نوزدهم وارد مرحله ی «تمدن» شده است، هم اکنون از بعضی جهات به اوج عظمت رسیده و در بعضی از نقاط آن سرزمین آثار فرسودگی نمایان شده، و به زودی در سایر نقاط (اروپا و امریکا) و در جمیع رشته های حیاتی آنان دوره ی انحطاط شروع خواهد شد و ملت های مغرب زمین هم با همه ی عظمت و جلالی که چشم جهانیان را خیره ساخته به دنبال رومیان و چینیان خواهند رفت. این فراز و نشیب و ترقی و انحطاط بسته به تصادفات و اتفاقات روزگار نبوده، بلکه از جمله ویژگی های ذاتی فرهنگ است. مسیر طبیعی مقدرات فطری هر فرهنگ همین بوده و تمام فرهنگ هایی که تا کنون در دنیا پدید آمده همه همین راه را پیموده و سرانجامشان همین بوده است. دوران نیرومندی و جنبش درونی هیچ یک از فرهنگ ها بیش از هزار سال نبوده و هر کدام از آن ها بدون استثنا پیش از انقراض و زوال خود تمدن بزرگی برپا کرده و لحظات آخر عمر خویش را در میان شکوه و جلال ظاهری ولی عاری از روح و احساسات نژادی به پایان رسانده اند.

این سرنوشت مختص یک یا دو فرهنگ نبوده بلکه تمام فرهنگ هایی که در دنیا پدید آمده، همه همین راه ارتقا و انحطاط را به همین ترتیب پیموده و سرانجامشان یکسان بوده است. بنابراین نمی توان تمام این تحولات یک نواخت را در اثر اتفاقات روزگار یا نتیجه ی تصادف کورکورانه ی حوادث دانست. بلکه باید این مسیر قوس مانند را از مختصات ذاتی یا مقدورات فطری روح «فرهنگ» شمرد. اشپنگلر جریان این تحولات را «سرنوشت فرهنگ» می نامد. وی «سرنوشت» را متضاد با «معلولیت» دانسته، به این معنی که حوادث و تحولات تاریخی (بلکه جریان زندگانی هر موجود زنده ای) را مسیر مخصوصی است که در ذات و فطرت آن وجود (خواه وجود فرد یا وجود عالی فرهنگ) سرشته است و نباید برای وقوع آن حوادث دنبال علت و معلول گشت. [4] .

از نقاط قوت پیش بینی اشپنگلر این است که زمانی که او کتابش را می نوشته است، اسمی از هیتلر و سایر دیکتاتورهای اروپایی شنیده نشده بود. ولی اشپنگلر در این کتاب پیش بینی می کند که اوضاع اروپا رو به دیکتاتوری می رود، و مصداق یافتن همین پیش گویی بیشتر باعث شهرت و اهمیت وی شده است. چنان که در آمریکا کتاب «انحطاط غرب» را بارها تجدید چاپ نمودند.

منبع : فرجام تاریخ در اندیشه معاصر، نویسنده: بهروز رشیدى

پاورقی
[1] اشپنگلر، اسوالد، فلسفه سیاست، (ترجمه ی هدایت الله فروهر)، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1369 ش، ص ص 12 و 13.
[2] همان، ص 14.
[3] پیشین.
[4] پیشین، ص 41.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد