تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن
تاریخ تمدن

تاریخ تمدن

مستند داستان تمدن

جاسوس اندلس

محی الدین که اسپانیائی و معاصر سه شخصیت مثلث مذکور در بالا است در سنّ‌ 37 سالگی [2] به پشت جبهه و پشت عقبة مسلمانان (مراکش،‌ الجزایر، تونس و مصر) اعزام شده بود تا عقبه مسلمانان را تخریب کند و کرد؛ مردم کشورهای مذکور را از کمک رسانی به مسلمانان اندلس بازداشت. زمانی که پیروزی مثلث مذکور بر مسلمانان به مرحله حتمی رسید،‌ محی الدین به دستور مثلث مذکور مامور گشت که فعالیت های خودش را در خاورمیانه متمرکز کند. 

 
بنام خداوند جان و خرد
 دلیل بیست و دوم

 کابالیست بزرگ که کابالیسم را در میان مسلمانان نفوذ داد.
بخش اول: چشم انداز کلّی:

در کتاب «محی الدین در آئینه فصوص» جلد دوم،‌ بیست و یک دلیل آورده ام که محی الدین مسیحی اسپانیائی و بولدزر جاده صاف کن جنگ های اندلس،‌ جنگ های صلیبی و حملة مغول،‌ بود. و اینک بیست و دومین دلیل را در این جزوه تقدیم می کنم.

می دانم:‌ آنان که کتاب مذکور را نخوانده اند با مشاهده عبارت فوق،‌ دچار نوعی شگفتی می شوند. اما جوانب مسئله را در دو جلد آن کتاب به طور مستدل شرح داده ام.

کابالا- کباله- کبّاله- قباله- و کابالیسم: در این مقاله به هیچوجه در صدد شرح و توضیح جریان فکری- سیاسی کابالا، نیستم. زیرا اولاً‌ از موضوع بحث من خارج است و ثانیاً نوشته ها و مقالات متعدد به ویژه در عرصه اینترنت در شرح و توضیح آن آمده است و نیازی به تکرار مجدد آن ها نیست.

و نیز به شرح و بیان جزئیات نقش کابالیسم در ایجاد اتحاد میان مسیحیت و یهودیت بر علیه اسلام،‌نمی پردازم؛‌ تنها در متن جزوه اشاره شده است که کابالیسم اولین گام و در بیان دیگر نطفه اصلی این اتحاد است و پیش از آن مسیحیان،‌ یهودیان را قاتل عیسی(ع) می دانستند کینه و دشمنی عمیق با یهود داشتند گرچه در اصل اعتقاد به کتاب عهد عتیق (تورات) با آنان مشترک بودند.

این نطفه در حوالی1160 تا 1170 میلادی در جنوب فرانسه بسته شد و در حوالی 1230 در اسپانیا- که آن روز زیستگاه انبوه یهودیان در کنار مسیحیان و مسلمانان،‌ بود- توسط مثلّث زیر به تکامل خود رسید و به اجرا گذاشته شد:

1- نهمانیدس: رهبر دینی و بنیانگذار مرکز آموزش کابالا در شهر «گرونا» و مشاور جیمز اول پادشاه مسیحی. نهمانیدس طراح اصلی اجرائی شدن اتحاد مسیحیان و یهودیان به محور اصول کابالا و نیز برنامه جنگ نرم بر علیه مسلمانان اندلس (اسپانیا) بود؛ علاوه بر محصولات تاکستان های مسیحیان و یهودیان،‌ تاکستان های مسلمانان را نیز اجاره کرده و به شراب تبدیل نموده و در مراکزی شبیه کافی شاپ های امروزی به طور تقریباً رایگان در اختیار پسران و دختران جوان مسلمان قرار داده و آنان را از غیرت دینی تهی کردند. و...[1]

2- مه یربن تودورس ابولافی: این شخص رئیس انبوه یهودیان اسپانیا- که آن روز جمعیت شان در اسپانیا بیش از همه کشورهای جهان بود- که ریاست قومی و نژادی،‌ اجتماعی،‌ سیاسی و اقتصادی یهودیان با او بود. در تاریخ یهود پس از سقوط دولت شان بدست بخت النصر (بنی آکد ناصْر) قدرتمند تر از او در سمت مذکور کسی نبود.

3- جیمز اول پادشاه مسیحیان اسپانیا ملقب به «شاه فاتح» که در سایه همکاری دو شخصیت یهودی مذکور در بالا در جنگ با مسلمانان فاتح گشت.

اقدام و موفقیت این مثلث در برابر مسلمانان اسپانیا (اندلس)- که مسلمانان را قتل عام کرده و یا به دریا ریختند و تعداد کشته ها سر از صدها هزار در آورد- بزرگترین پیروزی اتحاد مسیحی یهودی در مقابل مسلمانان است.

نسخه همیشگی: اتحاد مذکور به محور اصول کابالا و موفقیت عظیم این اتحاد در برابر مسلمانان،‌ «حکمت عملی» کابالا را به یک نسخة همیشگی و برنامه استراتژیک سلطه بر جوامع حتی جامعه های غیر مسلمان،‌ تبدیل کرد.

و تاسیس دولت اسرائیل بر اساس همین اتحاد کابالیسم،‌ مبتنی است.

و نیز،‌ به خوبی و با صراحت روشن است که اصول فراماسونری همان اصول کابالیسم است حتی محرمانه بودنش.

حکمت عملی: کابالا به دو بخش تقسیم می شود: حکمت نظری که به مسائل «هستی شناسی»‌ می پردازد. و حکمت عملی که نتیجه اساسی آموزه های این بخش حذف مرز میان مسیحیان و یهودیان و ایجاد اتحاد است.

که در سبک محی الدین،‌ نتیجه اصلی آن تخریب و حذف اعتقادات و خط قرمزهای اسلام و انهدام اصول اعتقادی اسلام نه برای اتحاد مسلمان،‌ یهودی و مسیحی بل برای از بین بردن اسلام،‌ است.

محی الدین که اسپانیائی و معاصر سه شخصیت مثلث مذکور در بالا است در سنّ‌ 37 سالگی [2] به پشت جبهه و پشت عقبة مسلمانان (مراکش،‌ الجزایر، تونس و مصر) اعزام شده بود تا عقبه مسلمانان را تخریب کند و کرد؛ مردم کشورهای مذکور را از کمک رسانی به مسلمانان اندلس بازداشت. زمانی که پیروزی مثلث مذکور بر مسلمانان به مرحله حتمی رسید،‌ محی الدین به دستور مثلث مذکور مامور گشت که فعالیت های خودش را در خاورمیانه متمرکز کند.

در آن برهه یعنی وقتی که پیروزی مثلث مذکور به مراحل حتمی خود رسید،‌ واقعه بزرگ تاریخی دیگری رخ داد؛‌ پاپ و واتیکان با مشاهده پیروزی کابالیست مثلث بر مسلمانان، به بزرگترین آرزوی چندین قرنی خود رسیدند،‌ واتیکان نیز اتحاد مذکور را در عمل به رسمیت شناخت[3]. دربار واتیکان با چنگیزخان مغول باب مراوده دیپلماتیک را باز کرد؛ رهبری زمینه سازی جنگ نرم برای راهگشائی حمله مغول، به عهده محی الدین گذاشته شد.

محی الدین اسپانیائی در شهر «قونیه» دقیقاً سه راهی جاده ابریشم که ممالک اسلامی را از سیحون تا تنگه داردانل به اروپای شرقی و مرکزی وصل می کرد،‌ با «جاده اعظم»[4] که قونیه را تا مصر،‌ مراکش و اندلس وصل می کرد، مستقر شد و کتاب «فصوص الحکم» را که همان اصول کابالیسم در لباس اصطلاحات صوفیان اسلامی است،‌ در همان قونیه نوشت.

روزی که لشکر مغول به نزدیک قونیه رسیده بود محی الدین در کاخ خود در قونیه شعر می سرود[5].

و پیش از آن نیز در برابر حمله صلیبیان، مسلمانان را از رفتن به بیت المقدس باز می داشت.

این مسائل را تا حدود لازم در جلد دوم شرح داده ام لیکن در زمان تدوین آن کتاب آشنائی کافی با کابالیسم نداشتم با آشنائی و مطالعه و شناخت کابالا برایم روشن شد که فصوص الحکم دقیقاً همان کابالیسم است با یک فرق:

کابالیسم در حقیقت هم تخریب دین یهودی است و هم تخریب دین مسیحی،‌ اما با هدف ایجاد اتحاد. کابالیسم محی الدین تخریب اسلام است با هدف زمینه سازی برای سلطه مسیحیان و یهودیان متحد بر  علیه اسلام.

کابالیسم که اصلی ترین کتاب آن «کتاب ظهر» است سر و کارش با باورهای یهودی و مسیحی است که اصول هر دو دین را با توجیهات عجیب و غریبی تاویل کرده و بر اصول کابالیسم تبدیل می کند. اما سر و کار فصوص الحکم با اصول اساسی اعتقادی اسلام است که آن ها را به اصول کابالیسم تبدیل کرده و اسلام را از بین می برد و همان طور که خودش در اشعارش گفته جامعه مسلمانان را به جامعه فاقد دافعه و جامعه سلطه پذیر تبدیل می کند و کرد[6].

همان طور که گفتم،‌ در این مقاله کاری با جزئیات و مباحثات قابل اختلاف کابالا و کابالیسم ندارم، تنها اصول مسلّم تاریخی ماجرا،‌ اصولی که مورد اجماع محققین در این باره است و نیز اصول مسلم کابالا که باز مورد اجماع محققین است،‌ را در اینجا می آورم تا بار دیگر محی الدین را در آئینه فصوص نشان دهم.

نکته: برخی از نویسندگان محقق و دانشمند که در این موضوع از آثارشان استفاده کرده ام و از زحمات شان تشکر می کنم در یک مسئله سخت دچار اشتباه شده اند، در زیر، این مسئله را به طور خیلی مختصر توضیح می دهم:

در این که کابالا نه اصالت دین یهودی دارد و نه اصالت مسیحی بل بر هر دو دین تحمیل شده است،‌ کسی حتی خود اروپائیان تردید ندارند؛ همان طور که توضیح دادم پذیرش کابالا از ناحیه مسیحیان و یهودیان فقط برای پیروزی بر مسلمانان بود.

ریشه های کابالا به مصر باستان،‌ یونان باستان می رسد که با عناصری از آئین یهود همراه گشته سپس در حوالی 1160 و 1170 با عناصری از آئین مسیحی نیز همراه شده است

کابالا تا زمان اسحاق کور 1160- 1235 در محافل مخفی می پلکید و در زمان او به حالت علنی محدود،‌در آمد و همچنان بود تا در زمان نهمانیدس 1194- 1270، آشکار تر گشت.

آیا کابالا عناصری را از صوفیان جوامع اسلامی نیز بر گرفته است؟ بی تردید پاسخ این پرسش مثبت است، اما تا چه حد؟

اسپانیا در دوران حاکمیت مسلمانان محل تلاقی افکار سه دین یهودی، مسیحی و اسلام بود پیروان هر سه دین بشدت به مسائل دینی می پرداختند؛ طبیعی است که در این بین تبادل فکری، فرهنگی و حتی آداب و رسوم،‌ رخ خواهد داد و می داد.

اما برخی از محققین که در بالا از زحمات شان تشکر کردم به حدی دچار افراط شده اند که در نظرشان قضیه کاملا بر عکس شده است حتی اصطلاحات و ادبیاتی که از کابالا به میان صوفیان جوامع اسلامی نفوذ کرده را اصطلاحات و ادبیاتی دانسته اند که از صوفیان ما به کابالا نفوذ کرده است!!!

از باب مثال: اصطلاح «هوخمه» از اصول اولیه کابالا که به معنی «حکمت» است و نیز اصطلاح «هوخمة نظری» و «هوخمة عملی»= «حکمت نظری» و «حکمت عملی»، را از عناصری دانسته که از تصوف جوامع اسلامی به کابالا نفوذ کرده است.

در حالی که اگر این محقق گرامی و گرانقدر از نو نگاهی به مسئله داشته باشد خواهد دید که تا زمان محی الدین هیچ صوفی ای در ممالک اسلامی به تصوف، حکمت نگفته است و این محی الدین است که برای اولین بار این اصل کابالا را وارد ادبیات تصوف در ممالک اسلامی کرد و نام کتاب خود را «فصوص الحکم» گذاشته و تصوف را حکمت نامیده است.

سپس ملاصدرا پیرو و مرید سر از پا نشناس محی الدین شده و این اصطلاح بدین معنی را بر آیات قرآن تحمیل کرده و تصوف خود را حکمت نامیده است.

پیش از محی الدین نام کتاب فارابی را «فصوص الحکمه» می یابیم، اما فارابی فیلسوف است نه صوفی حتی اگر میان نام و عنوان این دو کتاب رابطه ای هم باشد باید گفت عنوان کتاب فارابی بهانة خوبی برای محی الدین بوده که عنوان دیرین «حکمت» در کابالا را به کارگیرد.

در این جزوه اصولی را شناسائی خواهیم کرد که پیش از محی الدین نه در عرصه فلسفه وجود داشت و نه در عرصه تصوف. و این مقاله برای همین مقصود تدوین شده است که نشان دهد محی الدین تا کجا اصول کابالیسم را در جامعه اسلامی نفوذ داده است.

نقل و انتقالات فکری، علمی، ادبیات، تعبیرات و اصطلاحات، همیشه در میان اقوام و جوامع، ملل و نحل، بوده و هست. به ویژه در سرزمینی مانند اسپانیای آن روز که پیروان هر سه دین در کنار و در خلال همدیگر می زیستند.

اسپانیای آن روز در این انتقالات میان مردمان سه دین بیشترین نقش را داشته و قابل مقایسه با دیگر موارد مکانی و تاریخی نبوده است، از باب مثال مباحثات به محور «اسماء الله» در مسیحیت رایج بود اما در میان مسلمانان چنین محور بحثی و علمی وجود نداشت. و برعکس آن؛ مباحثات به محور «صفات الله» در میان مسلمانان رایج بود و مسیحیان کاری با آن نداشتند. ابن میمون اندلسی (اسپانیائی) محور اول را به میان مسلمانان و محور دوم را به میان مسیحیان منتقل کرد[7].

این انتقال دوجانبه به حدی مهم، بزرگ و تغییر دهنده بود که هم تصوف دو طرف و هم کلام دو طرف را در برخی مسائل اساسی زیر و رو کرد.

اما انتقالات این چنینی در میان مسیحیان و مسلمانان (سنّیان) بود. جامعه یهود به دلیل تعصب شدیدشان که در تاریخ همانندی نداشته و ندارد باصطلاح «قوم برگزیده» را نیازمند این گونه انتقالات وام گیرانه نمی دانستند و همیشه به اطراف عقایدشان دیوار آهنین می کشیدند و می کشند. گرچه اصل و اساس کابالیسم عناصر نفوذی از مصر باستان و یونان باستان است.

و به همین دلیل، کابالیسم بیش از 2600[8] سال در میان شان یک فکر نا مشروع و مانند یک اندیشه شیطانی در زیر زمین ها و محافل کاملاً قاچاق می پلکید.

آغاز ورود مسلمانان به اسپانیا سال 92 هجری قمری است و سقوط و از بین رفتنشان در حوالی سال 600 قمری شروع شده است در این 500 سال تکوّن یک نظام اندیشه ای کامل بنام کابالیسم از طریق وام گیری از مسلمانان آن هم توسط ناسیونالیست ترین و متعصب ترین مردم تاریخ بنام یهود، هیچ توجیه جامعه شناختی ندارد، همان طور که هیچ دلیل تاریخی ندارد.

نکات یا اصول مشترک: آن چه محققین مذکور را به این افراط اندیشی وادار کرده حضور نکات مشترک و اصول مشترک میان کابالیسم و تصوف صوفیان ممالک اسلامی است.

این حضرات به دنبال واژه ها، اصطلاحات و تعبیراتی می روند و آن ها را پیگری می کنند که در کابالیسم و تصوف صوفیان ما مشترک است و چون تصوف در جامعه اسلامی آن روز شناخته تر از کابالیسم در میان یهودیان و مسیحیان بوده، نتیجه می گیرند که آن واژه های مشترک و اصطلاحات مشترک از جامعه اسلامی به کابالیسم نفوذ کرده یا وامگیری شده است.

توجه ندارند که «الکفر فرقۀ واحدۀ» از نظام بت پرستی مصر باستان، بین النهرین و سازمان بت پرستی یونان[9] با انبوه الهه ها و خدایان مذکرو مؤنّث، و تصوف یهودی و طریقت تصوف در ممالک اسلامی، همگی در واقع یک ماهیت واحد دارند و گونه های مختلف کفر تنها تفاوتی که دارند در برخی عناصر روان شناختی و سنت و رسوم شناختی است.

بت پرستی یعنی چه؟ یعنی «اعتقاد به تکثر دربارة خدا»؛ خواه در لباس هبل پرستی، لات و عزّی پرستی ابوجهل باشد و خواه در شکل سازمان الهه های فراوان یونانی باشد و خواه در نظام مصر باستان و خواه در قالب تصوف یهود و کابالیسم، و خواه در شکل «همه چیز خدائی» محی الدین و صوفیان ما باشد.

بدیهی است اصول اندیشه ها و بستر و جهت این تفکرات همگی یکسان، واحد و مشترک خواهد بود؛ ادبیات و اصطلاحات مشترک خواهند داشت و دارند.

درست است گاهی یک آئین به طور کامل و باصطلاح دربست، از جامعه ای دیگر منتقل می شود مانند انتقال اسلام از جامعه عرب به جامعه قبطی مصر، و نیز به سوریه، بین النهرین، ایران و... و همچنین مانند انتقال تصوف (بودائیات) از معابد نوبهار و بهارستان به ایران و از ایران به همة ممالک اسلامی.

اما ادعای چنین انتقالی از جامعه اسلامی به جامعه یهودی، نیازمند ادلّه تاریخی مسلّم است که چنین ادلّه ای وجود ندارد بل ادلّه تاریخی بر علیه این ادعا است. و تمسک به واژه های مشترک، اصطلاحات مشترک یا ادبیات مشترک هیچ کاربردی دربارة این ادعا ندارد.

و نیز دلایل بوم شناختی، مردم شناختی، دین شناختی و قوم شناختی دربارة قوم یهود، کاملاً بر علیه ادعای مذکور است.

عوامل زمینه ساز برای آشکار شدن کابالیسم: بر اساس بینش و روش محققین مذکور (که در واقع اصل مسئله از آنِ یک محقق محترم است)‌ چنین بر می آید که عامل و عواملی که زمینه را برای آشکار شدن و به مشروعیت نسبی رسیدن کابالیسم و تکامل آن فراهم کرد، وامگیری ها از تصوف ممالک اسلامی بوده است؛ کابالیسم با این وامگیری ها سروسامان گرفت و توانست از انزوای 2600 ساله بیرون بیاید.

در حالی که عوامل فراهم شدن زمینه برای خروج از انزوای مذکور، عوامل رقابت دینی، رقابت نظامی و رقابت کشور گشائی میان مسیحیان و مسلمانان از یک جانب، و کینه توزی و انتقام جوئی یهودیان (که ریشه تاریخی ششصد ساله داشت) از جانب دیگر، موجبات این زمینه را فراهم کرد.

شکست های پی در پی مسیحیان در مقابل مسلمانان به مدّت 600 سال در طول سواحل بس وسیع و طولانی جنوب مدیترانه از تنگه بسفور تا تنگه جبل الطارق، و هم در اسپانیا که می رفت فرانسه را نیز تسخیر کند، وحشت عظیم و سنگین در دل مسیحیان و یهودیان جهان ایجاد کرده بود.

شکست های 600 ساله آنان را به یک «عامل اتحاد» هم در میان دو دین و هم در میان دولت های کشورهای مختلف محتاج کرده بود، بشدت به یک آئین جدید احساس نیاز می کردند که قرعة فال بنام کابالیسم در آمد؛ کابالیسم می توانست با شکستن چهار چوبه هر دو دین و برداشتن خط قرمز های میان آن دو کاملاً کارآئی داشته باشد.

و در بیان دیگر:‌ هر دو دین مسیحی و یهودی به عدم توانائی در مقابل اسلام متهم و محکوم شده بودند، مردم نسبت به هر دو با دیده یأس و نا امیدی می نگریستند. اینک چه باید کرد:‌ آیا اسلام را بپذیرند؟‌ این مصداق «کرّ علی مافرّ» و مصداق «نقض غرض» بود. تنها راهی که برای شان مانده بود پیوستن به یک آئین جدید که هم مسیحی باشد و هم نباشد، و نیز هم یهودی باشد و هم نباشد، بود. و لذا کابالیسم تنها راه و تنها چاره شان بود.
سیاست خردمندانه کنترل کابالا: تصوف (در هر قالب خواه در ماهیت کابالیسم و خواه در ماهیت هندوئی و بودائی و خواه در قالب تصوف صوفیان ما)‌ در هر جامعه ای رواج یابد، آن را به انحطاط و سقوط می کشاند؛ همانطور که قرن های مدید مناطق هند و چین را ساقط و منحط کرده بود. جامعه های هند و چین وقتی توانستند به خود آیند که تصوف را از اداره جامعه و سیاست و نظام اقتصادی بیرون راندند. و ممالک اسلامی وقتی به سقوط و انحطاط رسید و در میان مثلث جنگ های اندلس، جنگ های صلیبی و حمله مغول (باصطلاح خرد و خمیر شد بل نرم تر از هر خمیر)‌ و به جنازه نیمجان که هیچ توان دفاعی از خود نداشت تبدیل گشت که تصوف همه گیر و در اوج رواج خود بود.

و به همین دلیل، امروز غربیان با تمام توان تصوف را در جوامع اسلامی بشدت تشویق و ترویج می کنند.

این ماهیت تصوف است که خیال گرائی محض را «باطن گرائی» نامیده و «واقعیات» و «واقعیت گرائی» را به خیال تبدیل می کند، که

کلّما فی الکون وهمٌ او خیال

او عکوسٌ فی المرایا او ظلال

سرود همه جائی تصوف است که صوفیان هر جامعه با زبان و ادبیات خودشان سر می دهند.

باید اذعان کرد که اتحادیه مسیحی و یهودی، تا این اواخر برخورد کاملاً خردمندانه ای با کابالا داشته است؛ هرگز کابالیسم را به مشروعیت کامل نشناختند، کابالا همیشه با عدم مشروعیت همراه بوده است.

برخوردشان با کابالا تنها به عنوان وسیله ای برای ترمیم همان «یأس و نا امیدی» که در بالا بیان شد، بود و صرفاً به عنوان ابزار از آن استفاده کردند.

در این اواخر گویا رشته این کنترل خردمندانه از دست شان در رفته گروه ها و فرقه های کابالیست ظاهر می شوند مانند شیطان پرستی و گروه های دیگر کابالیست.

البته استفاده ابزاری از کابالا در برابر مسلمانان به صورت یک برنامه مداوم تا به امروز (هم در زمینه جنگ نرم و هم در عرصه تولید و جنگ اقتصادی و هم در عرصه نظامی، برای سلطه بر جوامع غیر مسیحی و غیر یهودی) مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد. در هر دو بستر استراتژیک:

1- در بستر عامل اتحاد عملی مسیحی و یهودی برای به فساد کشیدن جوانان جامعه های دیگر به ویژه مسلمانان در عرصه جنگ نرم، همان طور که در اندلس (اسپانیا) عملی شد.

2- در شکستن چهار چوبه های دینی و از هم پاشیدن اصول دین به ویژه دین اسلام، یعنی کاری که محی الدین کرد و جاده را برای جنگ های اندلس، جنگ های صلیبی و حمله مغول هموار ساخت.

ماسونیسم و جریان مداوم فراماسونری: از زمان های دیرین و در اعماق قرون وسطی، ماسون ها و بنّایان و معماران کلیساها که در آن عصر سلطه کلیسا، به ساختن کلیساها می پرداختند، چون خود را بندگان مقرب خدا و آباد کننده معابد الهی می دانستند، مدعی شدند اگر پاپ ها، کشیش ها، راهبان و قدیسان برگزیده ترین بندگان خدا هستند ما نیز دستکم در آخر صف آن بندگان مقرب هستیم باید با دیگر مردمان (کشاورزان، پیشه وران) فرقی داشته باشیم و موفق شدند فرقه ماسونیسم را تاسیس کنند.

پیدایش چنین جریان فکری در آن روز اروپا که نظام فئودالی کلیسائی بر همگان مسلط بود حتی بر پادشاهان، و همه مردم را برده کلیسا می دانست، هیچ توجیهی نداشت مگر بر اساس نوعی «باطن گرائی» و توجیهات صوفیانه، توجیهاتی که اجازه می داد یک طبقه دیگر در کنار طبقه اشراف و طبقه کلیسا، ایجاد شود و بر طبقات ممتاز جامعه افزوده گردد.

پس از سقوط نظام سلطه کلیسا که کلیسا سازی از رونق افتاد، لژها (کلاس ها)ی ماسونی به محفل های خصوصی و محرمانه طبقه اشراف تبدیل گشت.

ماسون ها در آموزش هائی که در کلاس ها (لژها) به آن می پرداختند، علاوه بر آموزش معماری و بنائی، آموزش های دینی نیز داشتند، بدیهی است که این تعلیمات با تعلیمات رسمی کلیسا متفاوت بوده و الّا نیازی به تکرار آن ها در لژها نبود.

با تبدیل لژهای ماسونی به لژهای فراماسونی، جنبه صوفیانه کابالیسم یعنی «تسامح در اصول و ارزش های دو  دین یهودی و مسیحی»- توجه فرمائید: مسیحیان که اساس اصول فروع دین شان را از تورات می گیرند و تورات کتاب عهد عتیق شان است، اول یهودی هستند سپس مسیحی- کاملاً بر لژها مسلط شد. زیرا آموزش های معماری از بین رفته بود.

کابالیسم در صورت و ماهیت فراماسونری کاملاً با اصول و فروع اولیه کابالیسم، تا به امروز ادامه دارد و هنوز هم جنبه محرمانه و راز و رمز آلود بودن خود را از دست نداده است. که باز در دو بستر جریان دارد:

1- فراماسونری در اروپا و همه جوامع غربی، ابزاری است برای اتحاد مسیحی و یهودی و واقعاً‌ در افق «فرا مسیحی و فرا یهودی» کار می کند و هر وقت لازم شد نسخه ها و بل تصمیم های خود را برای مقابله با دیگر ملل، ارائه می دهد.

2- نقش فراماسون ها در جوامع دیگر مثلاً در مصر، ایران و ترکیه و هر کشور غیر غربی، برای از بین بردن دین جامعه ها و تربیت شخصیت های برجستة آن ها بر اساس تعالیم و اصول کابالا می باشد.

تصوف در هر جامعه (در میان همه مردمان جهان با نژادها و ادیان مختلف) آئین اشراف های مفتخور و راحت طلب بوده و هست خواه در قالب کابالیسم و خواه در قالب صوفیان ما و خواه در هند و چین و مصر باستان یا یونان باستان و...

کاخ سهل بن عبدالله شوشتری با کاخ های شاهان رقابت می کرد و کاخ نعمت الله ولی در ماهان پس از قرن ها هنوز هم با کاخ های بزرگ جهان رقابت می کند.

فراماسونری یک جریان مخفی و محرمانه در اروپا است. زیرا آنان کابالیسم را (همان طور که گفته شد)‌ خردمندانه کنترل می کردند. و در میان جوامع دیگر نیز یک جریان مخفی و محرمانه است زیرا یک جنگ نرم است.

اگر خواسته باشید اصول کابالیسم را بشناسید همان اصول فراماسونی است البته با رنگی متفاوت در جزئیات.

اظهارات «مراد اوزگن» فراماسونر ترک که یک محقق ترک است، درباره کابالیسم، شنیدنی است.

بهائیت: ادوارد براون در «تاریخ ادبیات ج4» می نویسد که بهائیت و انگاره هایش زائیچه مکتب ملاصدرا است. و جناب آشتیانی در «شرح حال و آرای فلسفی ملاصدرا»[10] بر او و نیز بر اقبال لاهوری، خرده می گیرد که چرا بهائیت را فرزند ملاصدرا می دانند. البته من سخن این هر دو را تلخیص و نقل مراد کردم.

آشتیانی به سلسة ‌اشخاص که بابیت و بهائیت را بنا نهادند، توجه دارد و آن را به شیخ احمد احسائی می رساند. اما حقیقت این است که ما هیچکدام از عقاید اصلی بهائیان را در آثار احسائی نمی یابیم، اما همه آن ها را در آثار ملاصدرا حاضر و تنصیص شده می یابیم.

برای هر محقق روشن است که بهائیت گرچه در سلسله ظاهری به احسائی می رسد اما محتوای آن توسط فراماسونرهائی مانند، خود بهاء، صبح ازل، و عبدالبها تاسیس شده و سلسله انتساب  به احسائی پوششی برای آن بود.

با این توضیح که: جریان فراماسونی در ایران بر طبق کابالیسم اروپائی جاری است و لذا همچنان مخفی و محرمانه است، اما کابالیسم بهائیت همان کابالیسم محی الدین است که در بستر تصوف صوفیانه صوفیان ما ارائه و مطرح شده و لذا کمتر به محرمانگی گرائید. و ملاصدرا احیاگر کابالیسم محی الدین، در عصر خود بود. و در عصر ناصرالدین شاه ملاهادی سبزواری از نو آن را زنده کرد و لذا برخی از شاگردان او را در کنار و در صف فراماسونرها مشاهده می کنیم.

به همین دلیل، بهائیت در ابتدا (با این که آشکارا منتسب به علیمحمد باب بود و باب توسط دولت و با فتوای علمای اسلام اعدام شده بود و آن همه جنگ های داخلی میان بابیان و مسلمانان رخ داده بود)، چندان نکوهیده و مشمئز کننده نبود زیرا همگان آنان را رهرو راه ملاصدرا و سبزواری می دانستند حتی شخصیتی مثل سید جمال الدین اسدآبادی با هر دو داماد صبح ازل (آقاخان کرمانی و احمد روحی) دوست صمیمی و همدل و همدرد بود.

ادوارد براون که خود پیوندی با سیاستمداران کشور خودش (انگلیس) یعنی پیوند با ماماهائی که بهائیت را از مکتب ملاصدرا زایانیدند، داشت هم بهتر می داند که قضیه چیست و هم می خواهد با توضیح واقعی ماجرا آن زمینة پیشین را که در عصر سید جمال بود، از نو تقویت و زنده کند تا بهائیت مثلاً آبروئی داشته باشد آبروی صدرائی که توسط سبزواری بر جامعه آن روز ایران به ویژه تهران، حاکم بود.

بخش دوم: اصول و زمینة تاریخی:

کابالا در چهار مرحله از تاریخ:

1- از مصر باستان و یونان باستان تا سال های پس از حضرت موسی(ع)- حوالی سال 1400 پیش از میلاد.

2- از سال های پس از موسی(ع) تا «اسحاق کور» 1160- 1235 میلادی: کابالا تا زمان فعالیت اسحاق کور به عنوان یک فکر اهریمنی، مخفی، محرمانه، و باصطلاح بشدت حالت زیر زمینی داشته است.

در این زمان (همان طور که اشاره رفت)‌ ناتوانی دو دین مسیحی و یهودی در مقابل اسلام، یک نیاز اجتماعی در زمینه روان اجتماعی اروپا به یک آئین سوم و جدید آماده کرده بود که اسحاق کور از این شرایط اجتماعی استفاده کرد و تا حدودی کابالا را -گرچه در شعاع محدود- آشکار کرد.

آیا اسحاق کور یک یهودی بود یا یک مسیحی؟-؟ معلوم نیست و در هر صورت همان طور که ماهیت کابالا اقتضا دارد، او فراتر از هر دو آئین می رفته است.

اسحاق کور از اهالی جنوب فرانسه بود که معمولاً خیزشگاه اندیشه های نو در جامعه اروپائی است، اما نظر به شرایط آن روزی اسپانیا که مسیحیان و انبوه یهودیان در خط مقدم جبهه زیر سم اسبان مسلمانان پایمال می شدند، نو آوری اسحاق کور بیشترین مشتریان را در اسپانیا داشت.

3- از اسحاق کور تا نهمانیدس: آشکار شدن و رواج کابالا همچنان پیش می رفت و در مبارزه با مسلمانان به کار گرفته می شد هم در عرصه جنگ نرم و هم در زمینه جنگ فیزیکی، که زمام این آشکار شدن را نهمانیدس به دست گرفت و توانست نیروی دو دین رسمی، نیروی نظامی دولت های مسیحی و نیروی نژادی و ناسیونالیسم یهودی و بالاخره کوتاه آمدن پاپ و واتیکان را در برابر کابالا، به دست آورد همان طور که اشاره رفت.

موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس متولد 1194 متوفای 1270 که نام اسپانیائی او «بناستروگ داپورتا» است یهودی اسپانیائی، به چهار مقام بزرگ رسید:

الف: به بزرگترین سمت رهبری دینی یهود در اسپانیا رسید، یعنی به ریاست بالاترین سمت دین رسمی در میان یهودیان جهان رسید.

ب: به‌ مقام و سمت رهبری عرفان یهودی یعنی کابالیسم رسید سمتی که «ربی» نامیده می شد. او شهر «گرونا» را به مرکز آموزش و فعالیت کابالیسم تبدیل کرد؛ مرکزی که علاوه بر پرورش افراد کابالیست، با انبوه رساله های کابالی، کابالیسم را در سرتاسر ایبری منتشر کرد و از آن جا به دیگر مناطق اروپا تا حدودی علنی، نفوذ داد.

ج: نهمانیدس موفق شد علاوه بر رهبری رسمی دین و رهبری کابالیسم، همکاری و حمایت بی دریغ «مه یربن تودروس ابولافی»‌ را که رئیس قومی و نژادی و اقتصادی یهودیان انبوه اسپانیا بود، به خود جلب کند.

از نو باید یاد آوری شود:‌ در شرایط آن روز ریاست قومی بر یهودیان اسپانیا به مثابة‌ ریاست بر همة‌ یهودیان جهان بود، هم به دلیل کثرت یهودیان در اسپانیا و هم به دلیل حساسیت جایگاهی که آنان در مقابل مسلمانان داشتند.

د: نهمانیدس به مقام مشاورت جیمز اول پادشاه مسیحیان رسید و علاوه بر مشاورت، دوست محبوب و مورد علاقه او نیز بود.

همان طور که اشاره شد این «مثلث اتحاد»‌ جریان جنگ های چند قرنی اندلس را به نفع مسیحیان و یهودیان، تغییر داد.

نهمانیدس کارهای زیر را نیز انجام داد:

1- زمینه را طوری فراهم کرد که برای اولین بار در تاریخ، یک یهودی وزیر مالیّه جیمز اول شد؛ یهودی ای بنام «جودا لاکاوالریا»- وزیر یهودی در دولت مسیحی.

2- او فعالیت های جنگ نرم برای به فساد کشیدن پسران و دختران جوان مسلمان، را توسعه و شدّت بخشید که مهم ترین آن در دو زمینه بود:‌

الف:‌ علاوه بر محصولات تاکستان های مسیحیان، تاکستان های مسلمانان را نیز اجاره کرده و همة محصولات آن ها را به شراب تبدیل کرده و باصطلاح امروزی در کافی شاپ ها به طور تقریباً‌ رایگان در اختیار جوانان مسلمان قرار می دادند.

ب: مطابق اصلی از اصول کابالا که خواهد آمد، زنان و دختران مسیحی و یهودی را در اختیار جوانان مسلمان قرار می دادند و آنان را هوسباز و بی غیرت به بار می آوردند.

توضیح: برنامه جنگ نرم با همه اصول و فروعش پیش از به قدرت رسیدن نهمانیدس نیز بود، نهمانیدس به همان میزان که توانست کابالیسم را علنی کند به همان مقدار نیز بر کمّ و کیف جنگ نرم افزود.

3- مطابق قراردادی که میان اعضای سه گانه مثلث مذکور برقرار بود، هر شهری را که از مسلمانان می گرفتند به یهودیان واگذار می کردند. و این خود نشان می دهد که جمعیت یهودیان تا چه حدودی در اسپانیا بوده است و بی تردید در هیچ جای دنیا این کثرت را نداشته اند.

4- جیمز اول که به عنوان فرمانده نظامی جنگ موفق شده و به لقب «جیمز فاتح»‌ ملقب گشته و جنگ های او به «جنگ های باز پس گیری»‌ موسوم شده بود، همگی در اثر اتحاد مثلثی بود که نهمانیدس ایجاد کرده و با انبوه رساله های کابالیستی از مرکز «گرونا»‌ به همه جا پخش می کرد. و این فتوحات نظامی در جاده ای پیش می رفت که برنامه استراتژیک جنگ نرم، آن را صاف کرده بود.

جنگ های جیمز اول از سال 1229 (627)‌ هجری قمری، شروع شده است، البته در آن زمان مسلمانان از نظر داخلی نیز دچار اضطرابات و درگیری های شدید بودند[11]، آیا می توان با قاطعیت گفت جنگ نرمی که مثلث مذکور به راه انداخته بود نقشی در درگیری های داخلی مسلمانان داشت؟ و اگر داشت تا چه حدودی؟

این تردید دربارة «ایجاد اختلاف به طور مستقیم در میان سران و زمامداران نظامی مسلمانان» است اما دخالت به معنی فاسد کردن مسلمانان و از بین بردن غیرت، حمّیت، تعصب و دافعة جامعه مسلمان اسپانیا، یک امر مسلّم است همان طور که در بالا بیان شد.

آن روزها رفاه پرستی و عیاشی جامعه مسلمان عرب در اسپانیا و نیز روشنفکری شان به معنی «سنّت شکنی»‌ در اثر برنامه های مذکور و نفوذ دادن کابالیسم در لباس تصوف مثلاً اسلامی، کار خودش را کرده بود.

یک مطالعه مختصر در زندگی ابن رشد، ابن باجه، و دیگر نامداران مسلمان اسپانیا و نیز افرادی مثل ابن میمون یهودی زاده، به خوبی نشان می دهد که مسلمانان اسپانیا خود را پیشرفته، روشنفکر، و مردمان مسلمان ممالک شمال افریقا و خاورمیانه را امّل می دانستند.

آنان در مقایسه با مردمان دیگر ممالک اسلامی، نسبت به شریعت اسلامی تسامح گر و اباحه گراتر بوده اند. بی تردید چنین وضعیتی در اثر اختلاط زیستی با مسیحیان و یهودیان بوده است اما این اختلاط در هیچ جائی از جهان بدینگونه تاثیر نگذاشته است بنابراین باید ویژگی و عمق و گستره این تاثیرات را در نفوذ کابالیسم در جامعه مسلمانان دانست.

5- نهمانیدس سه اسم و نام برای خود برگزیده بود:

الف: نامی که بافت ادبی و اصطلاحی آن عربی و اسلامی است:‌ «موسی بن نهمان».

ب:‌ نامی که بافت ادبی و اصطلاحی آن یونانی است:‌ «نهمانیدس»‌.

ج:‌ نام اسپانیائی:‌ «بناستروگ داپورتا».


جایگاه تاریخی محی الدین در این میان: محی الدین متولد حوالی 1162 و متوفای 1240 می باشد و نهمانیدس متولد 1194 و متوفای 1270، بنابراین نهمانیدس 30 سال پس از محی الدین به دنیا آمده و 30 سال پس از او از دنیا رفته است و هر دو به یک مقدار در دنیا زیسته اند.

خواهیم دید که فعالیت اجتماعی و اعتقادی (کابالیسم) این دو، حدود 11 سال همزمان بوده است.

بنابراین فعالیت های محی الدین به دو بخش تقسیم می شود:

1- دوره پیش از مثلث مذکور و پیش از تشکیل اتحاد مذکور:

محی الدین 5 سال پس از مرگ اسحاق کور، مرده است و از عمر 78 ساله خود 69 سال آن را پیش از مثلث مذکور، و بر اساس روند کابالی اسحاق کور که در اسپانیا به اجرا گذاشته می شد، سپری کرده است.

(محی الدین که سال وفاتش با تقویم قمری سال 638، است در 37 سالگی از تنگه جبل الطارق گذشته و از اسپانیا به شهر بندری «بجایه» الجزایر آمده است).

2- دوره پس از تاسیس مثلث نهمانیدس: محی الدین حدود 11 سال از عمرش را در این دوره سپری کرده است.

بسی قابل توجه است که: آثار محی الدین نیز از نظر محتوا و ماهیت به دو بخش تقسیم می شود؛ در دوره اول اکثریت قریب به اتفاق آثارش را تدوین کرده است که «فتوحات مکّیه» بزرگترین آن هاست. و در دوره دوم فصوص را نوشته است.

فرق میان فتوحات مکیه و فصوص، با صرف نظر از آن چه کابالیسم نامیده می شود، طوری به نظر می آید که گوئی فرقی است میان آثار پیشین و پسین یک نویسنده.

اما وقتی که با توجه به اصول کابالیسم به این دو نگریسته شود به خوبی روشن می شود که اصول کابالیسم در فتوحات مکیه بیشتر جنبه «القائی» در پوشش تصوف صوفیان ممالک اسلامی القاء می شود. اما محتوای فصوص به صراحت کامل و به طور آشکار و با جسارت و گستاخی تمام ارائه شده که باز هاله ای نازک از تصوف صوفیان ما را دارد.

با این که فتوحات مکیه را در اواخر عمرش در شهر قونیه و پس از تدوین فصوص، با قلم و دستخط خودش باز نویسی کرده تا آن را با فصوص هماهنگ کند[12]، باز این فرق و تفاوت میان آن دو کتاب کاملاً مشهود است.

منشأ این فرق فاحش همان جریان کابالیسم در دو دوره است: دوره پیش از نهمانیدس و دورة پس از آن.

محی الدین در اول فصوص می گوید که پیامبر(ص) در دهة آخر محرم سال 627 محتوای فصوص را در خواب به او ارائه فرموده و او را مأمور ابلاغ آن به مردم کرده است. یعنی 11 سال پیش از مرگش. می گوید این خواب را در ناحیه دمشق دیده است و نام آن نیز توسط آن حضرت تعیین شده است.

او که در آغاز فصوص، خود را گدای در پیامبر اسلام(ص) معرفی می کند به تدریج پیش رفته و در «فصّ شیثی» به جائی می رسد که ادعا می کند علوم و معارف (و فیض به معنی سریان وجود خدا)‌ را مستقیماً و بدون واسطه از معدن وجود الهی می گیرد و تصریح می کند که پیامبر اسلام(ص)‌ به طور غیر مستقیم و با واسطة فرشته،‌ به دریافت آن نایل می شده است[13]. و در چند مورد از فصوص بر افضلیت خودش از پیامبر(ص)‌ تصریح می کند.

(در بخش سوم این جزوه خواهیم دید که اصول کابالیسم کاملاً‌ در فصوص تدوین و تشریح شده به طوری که فصوص دقیقاً یک متن کابالیسم است و پیش از تدوین فصوص در هیچ جائی از ممالک اسلامی اثری از آن ها نبوده است).

آشکار کردن اسرار:

درست است در سال 627 هجری قمری 11 سال پیش از مرگش به او ماموریت داده شده که مطابق باصطلاح نهضت نهمانیدس و مثلث مذکور، اسرار کابالیسم را بیش از پیش آشکار کند، مطابق همان دو بستر:

1- تدوین و ترویج یک فکر دینیِ «فرا ادیانی» جهت تخریب اصول اسلام.

2- تخلیة غیرت، حمیت و تعصب جامعه مسلمانان به ویژه جوانان.

محی الدین در این ماموریت- که آن را ماموریت از جانب پیامبر(ص)‌ می نامد، آن هم ماموریتی که در خواب دریافت می کند- مامور می شود که در قونیه (سه راهی جاده ابریشم و جاده اعظم) ساکن شود تا بتواند پیام هایش را تا مغولستان برساند و به طور مرتب نیز پیام ها را از وطن خودش (اسپانیا)‌ دریافت کند که پیام های اتحادیه مثلث مذکور و پیام های مرکز کابالیسم گرونا، باشد.

نویسنده «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم»‌ در اوایل کتابش می گوید:

«این بیان عذر خواهی است از ابراز آنچه یافته، زیرا عارف سالک باید امین الله باشد و اسرار دوست را آشکار نکند. اما عذر خواهی می کند که اگر من اظهار کردم به فرمان رسول مامور بودم».

اما این اسرار الهی نیست که محی الدین آشکار می کند بل اسرار کابالیسم است. متاسفانه این نویسنده محترم هر جا که محی الدین به پیامبر اسلام(ص) اهانت کرده یا در مواردی که سخنانش به حدی کفر آمیز بوده که هرگز قابل توجیه نیست، همه آن ها را از متن فصوص حذف کرده است؛‌ در برخی موارد با شعار «بقیه سخن شیخ اعظم را بگذار به وقت دیگر»‌ حذف کرده اما در برخی موارد اساساً با سکوت کامل حذف کرده است گوئی چنین سخنی در فصوص نبوده است[14] واقعاً برای آینده به نفع طرفداران محی الدین و به نفع کابالیست ها و شیطان پرستان و امثال شان به ویژه برای برخی صوفیان و صدرویان خدمت کرده که به آن تمسک کرده و بگویند محی الدین چنین سخنی را نگفته است زیرا که در متن ممدالهمم این سخنان وجود ندارد. و نام این حذف ها و انگیزة این حذف ها چیست؟ بنده نمی دانم لطفاً شما بگوئید.

بخش سوم: اصول مسلّم کابالا:

اصل اول:‌ هوخمه (= حکمت): تسمیة اهریمنی ترین فکر با هوخمه و حکمت.

این نامگذاری که عنوانی است برای ماهیت تصوف یهودی کابالا، در میان صوفیان ممالک اسلامی وجود نداشت محی الدین نام کتاب خود را «فصوص الحکم»‌ گذاشت و آن را از کابالیسم به تصوف ممالک اسلامی نفوذ داد.

سخن در «عنوان» و «اصطلاح» است نه در به کارگیری لفظ حکمت در کاربرد لغوی.

محی الدین در آغاز فصوص مدعی است که نام کتاب و حکمت بودن محتوای آن را نیز پیامبر اسلام(ص) در آن رؤیا، تعیین کرده است.

او در این ماموریت خود به جای «مثلث نهمانیدس» نام پیامبر(ص) را آورده است.

از آن به بعد صوفیان در ممالک اسلامی این عنوان نان و آب دار را برای تصوف های گوناگون خود برگزیدند.

نفوذ این اصل در میان صوفیان مدعی تشیع:

در میان شیعیان تا قرن هشتم هیچ صوفی ای موفق نگشته بود اگر یک فرد شیعی به تصوف می گرائید منکوب و مطرود می گشت. در قرن مذکور سید حیدر آملی با تمسک به تایید علمی،‌ زهدی و تقوائی که از فخرالمحققین فرزند علامه حلّی دریافت کرده بود، توانست به عنوان یک شیعة صوفی، موفق شود، شرایط زمان به ویژه در درون ایران با او مساعد بود.

سید حیدر با این گرایش در صدد بود که اسماعیلیان پراکنده در البرز مرکزی را جمع کرده و قدرتی به دست آورد. او با این که یک شرح نسبتاً انتقادی بر فصوص نوشت اما در واقع آن را به عنوان حکمت و یک متن از متون تصوف ممالک اسلامی پذیرفت.

در نتیجه، سید حیدر، هم حضور تصوف در میان شیعه را بنا نهاد و هم عنوان حکمت را به میان شیعیان نفوذ داد.

ملاصدرا هم محتوای فصوص و هم عنوان حکمت را با تحمیل تصوف محی الدین بر ارسطوئیات و تحمیل این معجون یونانی- کابالیستی بر قرآن و حدیث، عنوان راه و مسلک خود را «حکمت متعالیه» نامید.

او با تحکّمات ضد عقلی، ضد لغت و ضد کاربرد الفاظ، بر خلاف همة قوانین و قواعد علمی و ادبی، الفاظ حکمت در قرآن و حدیث را بر بینش خود تفسیر بل تحریف کرد.

اصل دوم: وحدت در عین کثرت: اولین اصل در خداشناسی کابالا این است که: خداوند در درجة اعلیا، یگانه و «احد» است اما  در درجه دوم متعدد و متکثّر است، کابالیست ها این درجه دوم را «سفیرات»‌ می نامند.

نفوذ:‌محی الدین در «فصّ شیثی» می گوید:‌ «الله»‌ خدای یگانه و احد است، و هر کدام از اسماء خدا نیز یک خدا هستند.

اصل سوم:‌ تقسیم کار میان خدایان: خدایان که زیر نظر «الله»‌ کار می کنند هر کدام بخشی از کائنات و امور مربوط به آن بخش را اداره می کنند.

اولین کسی که این سخن را در میان جامعه اسلامی مطرح کرده محی الدین است.

ارثیه یونانی: به خوبی روشن است که این «چارت اداری خدایان» که کابالیسم و محی الدین برای خدا درست می کنند بر گرفته از «ربّ و ارباب انواع» افلاطون است.

اصل چهارم: صحیح دانستن تناقض: یکی از اصول کابالیسم (همان طور که از اصل دوم نیز پیداست) باطل ندانستن تناقض است که همة اصول و فروع آن بر این اصل استوار است.

در تاریخ بشر و در تاریخ ملل و نحل و در تعقل هر انسان عاقل، جنون و دیوانگی بزرگ تر از این نبوده و نیست که فرد عاقلی تناقض را صحیح بداند.

نفوذ: محی الدین در همان فصّ شیثی این تناقض را می آورد و در «فصّ‌ ادریسی»‌ آن را فراز می کند.

اولین کسی که در جامعه اسلامی چنین سخنی را گفته است محی الدین است.

قیصری شارح نامدار و مرید وفادار و با استعداد محی الدین در شرح فصّ ادریسی در توجیه سخن محی الدین می گوید:‌ این «تناقض من وجه» است و تناقض من وجه اشکال ندارد.!!!

(شرح بیشتر این مطلب در جلد دوم «محی الدین در آئینه فصوص»‌ بخش «فصّ‌ ادریسی» آمده است)

مهمتر این که همة‌ فصّ های فصوص بر این اساس یعنی بر اساس «عدم بطلان تناقض»‌ مبتنی است.

اصل پنجم: خدایان مؤنّث: اصل دیگر کابالیسم وجود خدایان مؤنّث است. و این عنصری است که از «سازمان الهه های یونان باستان» برگرفته شده است.

نفوذ: محی الدین در «فصّ شیثی»‌ رسماً می گوید:‌ هر خدا از خدایان به همراه خواهرانش (اخواته) بخش مورد ادارة خود را اداره می کند.

سخنی که پیش از محی الدین به گوش هیچ مسلمانی حتی صوفی ای در جوامع اسلامی نخورده بود.

اصل ششم: تعامل و همکاری میان خدایان:‌ حتی پارتی بازی (تحت عنوان شفاعت) مثلاً درباره یک انسان، میان خدایان بر قرار است.

نفوذ: محی الدین این اصل کابالیست را به جامعه اسلامی نفوذ داد و پیش از او چنین اِزخرافاتی در جوامع اسلامی شنیده نشده بود. او در فصّ شیثی این مسئله را با این عبارت به پایان می برد: فانّ «الرّحمن» ماشفع عنه «المنتقم» فی اهل البلاء الّا بعد شفاعۀ الشّافعین: رحمن در حضور منتقم درباره اهل گرفتاری، شفاعت نمی کند مگر پس از آن که شافعان دیگر (خدایان دیگر)در پیش رحمان شفاعت کرده باشند.

اصل هفتم: ازلی بودن مخلوقات در قالب ویژه ای که یکی از اصول کابالیسم است: بدین شرح:‌ همة مخلوقات، همه اشیائی که به وجود آمده اند یا به وجود می آیند و یا خواهند آمد، همگی پیش از پیدایش شان در عالم باطن وجود داشته اند و هیچ چیز مسبوق به عدم نیست و همین طور هر حادثه طبیعی و هر حادثه اجتماعی و هر رفتار انسانی.

نفوذ: این بینش به صورت های دیگر، پیش از محی الدین در میان صوفیان جوامع اسلامی بوده است یعنی آنان نیز مخلوق را ازلی می دانسته اند اما توجه شان به تک تک مخلوقات و اشیاء‌نبود بل توجه شان و محور بحث شان «آغاز پیدایش مخلوق» بود؛ می گفتند خداوند هرگز بدون مخلوق نبوده است و نمی گفتند همه مخلوقات و همه اشیاء و همه حوادث ریز و درشت کائنات و حوادث فردی و اجتماعی و افعال انسان ها پیشتر در عالم باطن بوده و حضور داشته اند.

محی الدین اولین کسی است که این اصل کابالیسم را به تصوف صوفیان بظاهر مسلمان وارد کرد و آن را تحت عنوان «اعیان ثابته» یک اصل از اصول تصوف در ممالک اسلامی جای داد.

در هر دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» اشاره کرده ام: محی الدین به حدّی فکر بشر را وارونه می کند که «خیال» را به «عین» و عین را به خیال تبدیل می کند و همین طور عینیت هستی و جهان هستی را به خیال و تخیلات را به عینیت تبدیل می کند. او با این روند واقعاً جامعه متمدن و پیشرفته مسلمانان را به سقوط کشانید.

البته تصوف و صوفیان پیش از محی الدین همة کارها را کرده و زمینه را برای محی الدین آماده کرده بودند و سقوط مسلمانان غیر از تصوف و خیال گرائی صوفیان، عامل دیگری نداشته است. صوفیان کردند و چه کردند!!!

اصل هشتم: فیضان وجود خدا: یعنی وجود خدا بر وجود اشیاء کائنات، فیضان دارد و در وجود هر چیز سریان دارد (وجود خدا در همه چیز هست)‌ و این یکی دیگر از اصول کابالیسم است.

نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ آدم» می گوید: اگر سریان وجود خدا در موجودات نباشد عالَم، وجود نمی داشت.

پیش از محی الدین در زبان صوفیان ممالک اسلامی، سخن از گزافة «وحدت وجود» بود. اما فیضان و سریان، باری شدید از «حرکت» و «تغییر» دارد که خداوند را نیز متغیر و متحرک می کند که با «مطلق بودن خدا» یعنی با خدائی خدا تناقض دارد. و این جنونی است مبتنی بر جنون «عدم بطلان تناقض»‌.

محی الدین این اصل کابالائی را نیز به جوامع اسلامی نفوذ داد و ملاصدرا و پیروانش با اختراع «فیض اقدس و فیض مقدس در وجود» آن را پرورانیدند. ملاصدرا کتابی دارد بنام «سریان الوجود».

اصل نهم: فراتر از ادیان:‌ در برگ های پیشین به شرح رفت که کابالا فراتر از دو دین یهودی و مسیحی می رود و این راه را برای ایجاد اتحاد میان آن دو دین و پیروان شان در مقابل مسلمانان، برگزیده است در این مسیر مسئله را طوری برگزار می کند که مسیحیت هم دین است و هم دین نیست، و یهودیت نیز هم یک دین است و هم یک دین نیست.

نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ نوحی» می گوید:‌ قوم نوح در دریاهای علم غرق شدند: «اغرقوا فی بحار العلم». و در «فصّ موسوی» فرعون را یک عالم و عارف می داند. و در ده ها مورد دیگر حق را به کافران می دهد و حقارت انبیاء‌ را (نعوذ بالله)‌ القاء‌ می کند. کافران و ملحدان را محبوب خدا و بت پرستی را «راه میان بر»‌ برای وصال خدا می داند.

و در «فصّ هارونی» می گوید چون هارون نمی دانست که پرستش عجل عین پرستش خداست بر آن مردم عجل پرست اعتراض کرد و موسی به همین جهت هارون را توبیخ کرد که چرا مزاحم پرستش آنان شده است.

قیصری در شرح فصّ آدم می گوید: چون انسان «لااله الاّ الله» می گوید پس «جهول» است.

به  نظر او ارزش بت پرستی به حدی است که موسی(ع) از موی سر و صورت هارون(ع) گرفته و می کشد.

با چنین افکار عرفانی (!) که محی الدین و همکارانش داشتند، معلوم نیست اساساً انبیاء برای چه آمده اند و اساساً دین چه معنائی دارد؟!

محی الدین همه انبیاء را تحقیر می کند[15]، به پیامبر اسلام(ص) توهین می کند[16]، عمر را و علم عمر را بر پیامبر و علم پیامبر ترجیح می دهد[17]، خودش را برتر از پیامبر اسلام(ص) می داند[18].

او بدین گونه اصل کابالیسم «فراتر از ادیان»‌ را به جوامع مسلمانان نفوذ داد.

ابوالعلای عفیفی که فصوص را تصحیح کرده است در صفحة 5 جلد دوم بیت زیر را از محی الدین آورده است:

عقد الخلائق فی الِاله عقائداً

و انا اعتقدتُ جمیع ما عقدوه

مردمان مختلف دربارة خدا عقیده های مختلف دارند- و من به همة‌ آنچه آنان معتقد شده اند، معتقد هستم.

و نیز دیگر اشعار او را دربارة این مسلک فرا ادیانی، ملاحظه فرمائید:

 لقد کنت قبل الیوم انکرت صاحبی

پیش از این دوستم را بد می‌‏پنداشتم و دفع می‌کردم

اذا لم یکن دینی الی دینه دان

چون دین من با دین او سازگار نبود

وقد صار قلبی قابلاً کلّ صورة

و اینک قلبم پذیرای هر عقیده گشته است
 
فدیراً لرهبان و مرعی لغزلان

دیری برای راهبان و چراگاهی برای آهوان جوان شده است
 
و بیت نیران وکعبة طائف

هم آتشکده است و هم کعبه برای طواف کنندگان
 
و الواح تورات و مصحف قرآن

هم الواح تورات و هم مصحف قرآن شده است

 ادین بدین الحبّ انّی توجّهت

متدین به دین حبّ هستم که خودم به راه انداخته‏ام
 
رکائبه فالحبّ دینی و ایمانی[19]

مرکب ‏های آن را پس «محبت» دین و ایمان من است.

اصل دهم: شیطان یک موجود ستوده، نیکو و مظهر خدا است: این اصل یکی دیگر از اصول کابالیسم است که اهریمنی بودن آن را بیش از اصول دیگر در صراحت، نشان می دهد، صراحتی که عوام نیز کاملاً به فساد آن توجه دارند.

نفوذ: این موضوع بدینصورت، از اصول کابالا است که محی الدین به تصوف میان مسلمانان وارد کرده است.

اما برای این که نمونه ای برای علل موفقیت محی الدین و چگونگی زمینه در تصوف ممالک اسلامی پیش از محی الدین، ارائه شود و آنان که دوست دارند مسائل و حوادث تاریخی را با عناصر جامعه شناختی بررسی کنند دیدگاهی باز شود، به پیشینة این موضوع در میان صوفیان پیش از محی الدین اشاره ای می شود:

همه صوفیان که به «وحدت وجود» معتقد بودند (و هستند)؛ خالق و مخلوق را یک وجود واحد می دانستند (و می دانند) بدیهی است در این صورت شیطان هم از آن وجود واحد خارج نیست. همه صوفیان بدون استثناء‌ وجود شیطان را مثبت می دانند زیرا تفکیک در «واحد» امکان ندارد.

اما اینان هر شیئ را دارای وجود و یک «تعیّن» می دانستند؛ در نتیجه وجود شیطان مثبت و تنها تعیّن او منفی تلقی می شد.

محی الدین چنین زمینة مساعد را می دید، گامی به پیش نهاد از «وحدت وجود»‌ عبور کرده و به «وحدت موجود» رسید؛ تفکیک میان وجود اشیاء و تعیّنات شان را کنار گذاشت و بر اساس فیضان و سریان وجود الهی بر همه اشیاء مدعی شد هیچ چیزی و هیچ «متصوَّری»‌ اعم از وجود و تعیّنات، منشأی غیر از وجود خدا ندارد.

ملاصدرا به نظر خودش در تکمیل مسلک محی الدین از ارسطوئیات کمک گرفت گاهی «شیئ»‌ را با انتزاعات ذهنی به «وجود» و «تعین» تقسیم می کند و گاهی آن را به «وجود» و «ماهیت»، و روی این انتزاعات صرفاً ذهنی که حتی ارزش فرضیه را هم ندارند چه سخن فرسائی ها که نکرد؛ عرصة واقعیت و حقیقت را رها کرد و به تخیلات ذهنی پرداخت.

اما او که احیاء کنندة مسلک محی الدین بود، با همة تفکیکات مذکور به همان «وحدت موجود»‌ محی الدین معتقد شد و دو فصل در اسفار تحت عنوان «اِعلم انّ‌ واجب الوجود کلّ الاشیاء:‌ بدان که خدا کل اشیاء است». باز کرد، یعنی به «وحدت اشیاء» قائل شد نه فقط به «وحدت وجود اشیاء».

به عبارت دیگر:‌ هم وجود و هم ماهیت اشیاء را عین خدا دانست.

پس از اعلام این اصل آن هم به صورت دو فصل در اسفار، دیگر توجیهات و تاویلات این سخن، سودی ندارد و به هر صورت شیطان می شود خدا.

اقتضاء ضروری و لازمة واجب این سخن و باور به وحدت موجود، این است که شیطان وجوداً و ماهیتاً عین خدا است که لطف فرموده با «شیطان مظهر خدا است» تعبیر می کنند.

بدیهی است وقتی که «واجب الوجود کل الاشیاء» باشد، شیطان یکی از «کل الاشیاء» است پس می شود خدا، یعنی عین سخن کابالیست ها.

بنابراین، محی الدین تنها (باصطلاح) نو آوری که کرده ماهیت و تعیّن شیطان را نیز (نعوذبالله) الهی کرده است و ملاصدرا، ملاهادی سبزواری و... و... خیره سرانه به دنبال محی الدین له له می زنند. و با اسلام و مسلمانان رفتاری را می کنند که اولین خواسته صلیبیان امروزی و کابالیست های امروزی و دشمنان امروزی است.

بلی حضرات عارف هستند(!!!)

بی جهت نیست که غربیان اینهمه تصوف، محی الدین، ملاصدرا را در ذهن و ضمیر اجتماعی ما و برای محافل علمی (دانشگاه ها و حوزه ها) تبلیغ، تشویق و ترویج می نمایند، هانری کربن ها را مامور این استراتژی می کنند. بگذریم نادانی ماها پایانی ندارد.

درد دینت گر بود ای صدروی
 
چاره خود کن که شد دینت غوی

خود کابالیستی بدان لیکن تو را
 
آگهی نی بر کیان کابولا

تا بدانی پایه راهت چی است

اصل و فرعش را چه ریشه؟ چه پی است؟

هم سلاح دشمنت برّان کنی
 
هم که راه سلطه اش آسان کنی
 
دشمنان ترغیب و تشویقت کنند

سمّ ها تدلیس و تزریقت کنند

گر همین است راه عرفان ای عزیز

خاک نا پاکی بر این عرفان بریز
 
انتزاع ذهنی است گر فلسفه
 
ای دو صد اف باد بر این ملغمه[20]

در خیالش عالمی همچون سراب

هر دو عالَم کرده او از بن خراب

حرف تلخ است و می رنجی زمن
 
روز محشر می رسی بر این سخن
 
تلخ و مرّ است این حقیقت گفتمان

وه چه شیرین آن فضیحت بافتمان

حلوتش زابلیس و از شیطان بود

تا یکی ابلیس با رحمان(نعوذ بالله) شود

گفتمت، گر خود پرستی وا نهی

بر سر «شیطان پرستی» پا نهی

در غم سانِ مریدانت مباش

شوبکن در حفظ ایمانت تلاش

نیّت اندر دل بشوی از هر دنس

جزز «صادق»-ع- ره مجوی از هیچکس

محی الدین در «فصّ آدم» درباره آدم(ع) می گوید:‌ آدم صورت آدم و صورت عالم را در خود جمع کرده بود اما شیطان جزء عالم است و چنین صفات جامع را ندارد «و ابلیس جزء من العالم لم یحصل له هذه الجمعیّۀ».

قیصری مرید سینه چاک و پیرو دانشمند و پر استعداد محی الدین در شرح آن در توضیح فرق آدم و ابلیس می گوید: ابلیس مظهر اسم «مضّل»‌ خدا است اما آدم مظهر اسم «الله» است.

فراموش نشود در اصل دوم بیان شد که محی الدین هر اسم خدا را یک خدا می داند.

متاسفانه از تلویزیون جمهوری مقدس اسلامی چندین بار شنیده ام که فلان آقا در سخنانش می گوید شیطان مظهر خدا است.

امروز در این اواخر با فرقه و جریان «شیطان پرستی» که از غرب آمده و رسماً اعلام می کند که از کابالیسم نشئت گرفته است مواجه هستیم. اما محی الدین کاری کرد که فرقه «شیطان پرستان» در اوایل دوران پس از مرگ محی الدین در شمال عراق یعنی بیخ گوش خانقاه محی الدین به وجود آمد و هنوز هم ادامه دارد. این موضوع و حال و احوال این شیطان پرستان را در جلد اول و دوم «محی الدین در آئینه فصوص»[21] توضیح داده ام.

اگر توجه فرمائید می بینید که در بینش محی الدین و قیصری شیطان مظهر خدائی که «مضّل» است می باشد. اما در بینش ملاصدرا شیطان مظهر «الله» می گردد. نعوذ بالله از هر گونه شیطان پرستی.

اصل یازدهم: تشویق به گناه به ویژه گناهان کبیره: بدیهی است کابالیسم که شیطان را مقدس دانسته و او را پرستش می کند، گناهان را نیز که خواستة شیطان است جایز می داند.

نفوذ:‌محی الدین نه تنها این اصل را به جامعه اسلامی نفوذ داد بل گناه کردن را عین خواسته خدا نیز دانست؛ او در «فص آدم» آن جا که سخن از فرشتگان و آدم می گوید مطلب را به جائی می رساند که قیصری با آوردن دو حدیث جعلی از حضرت رسول(ص) سخنان او را باصطلاح مستدل تر می کند: حدیث جعلی اول: «لولا تذنبوا لذهبت بکم و خلقت خلقاً یذنبون و یستغفرون، فاغفر لهم»:‌ اگر گناه نکنید شما را از بین می بریم و موجود دیگری می آفرینیم تا گناه کنند سپس استغفار کنند و بیامرزم آن ها را.

اینان مثلاً از این نگران هستند که مردم آن قدر مقدس باشند و گناه نکنند در نتیجه، خدایانی از قبیل تواّب، غفّار، عفّو، رئوف، رحیم، قهّار، منتقم و امثال شان، بی کار بمانند(!!!).

حدیث جعلی دوم: «لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اشدّ من الذّنب، اَلا هو العُجب، العُجب، العُجب»:‌ اگر گناه نکنید می ترسم به چیزی دچار شوید که اشدّ از گناه است و آن عُجب است عجب، عجب.

صوفیان پیش از محی الدین زمینه را برای جعل حدیث آماده کرده بودند در هر مورد که دل شان می خواست یک حدیث جعل می کردند و بیشتر نام آن را «حدیث قدسی» می گذاشتند زیرا احادیث قدسی معمولاً بی سند هستند و اینان آن را هر چه خواستند گسترش دادند، کاری کرده اند که گویا حدیث قدسی بی نیاز از سند است.

اما ترویج گناه و فسق و فجور توسط محی الدین در ممالک اسلام با ترویج آن ها در آئین کابالیسم فرق دارد، کابالیست های اسپانیا جوانان مسلمان را (همان طور که پیشتر به شرح رفت) با تامین امکانات گناه از آن جمله زنا و شرابخواری برای شان، فاسد می کردند و این، برنامة استراتژیک جنگ نرم بود، و جوانان خودشان را هدف قرار نمی دادند.


محی الدین که در داخل جامعه اسلامی فعالیت می کرد یک روند مطلق در پیش گرفته بود دافعه، غیرت و حمیت دینی را از آنان سلب می کرد. او با جعل حدیث از زبان پیامبر اسلام(ص)‌ جهاد را نکوهش می کند در «فصّ یونسی»‌ می گوید: پیامبر(ص) چه زیبا فرموده است: «اَلا اُنبّئکم بما هو خیرلکم و افضل من اَن تلقوا عدوّکم فتضربوا رقابهم ویضربون رقابکم، ذکر الله»: آیا خبر ندهم به شما چیزی را که خیر شما در آن است و آن افضل از آن است که با دشمنان درگیر شوید و گردن آنان را بزنید و آنان گردن شما را بزنند، آن ذکر الله است.

یعنی کاری با دشمنان (با صلیبیان در اندلس و اسپانیا و در تهاجم به بیت المقدس که در همان روزها که او فصوص را می نوشت به شدت جریان داشت و حمله مغول نیز از جانب شرق شروع شده و به نزدیکی قونیه محل سکونت محی الدین رسیده بود) نداشته باشید و به ذکر الله مشغول شوید.

محی الدین نه تنها به گناه تشویق می کند بل گناه کردن را یک تکلیف واجب، می کند.

آیا به راستی آنان که فصوص را می خوانند بویژه صدرویان ما بل خود ملاصدرا، این جاسوس جاده صافکن صلیبیان و مغول را نمی شناسند؟ یا چیزی از اصول اسلام و نیز چیزی از تاریخ نمی دانند؟-؟

و نویسنده ای در «دائرۀ المعارف اسلامی» چه قلمفرسائی درباره این شیخ اعظم(!) که نکرده است در حالی که تذکره نویسان تصریح کرده اند که محی الدین مسلمانان را در آن دوران جنگ از رفتن به بیت المقدس که مورد هجوم صلیبیان بود، باز می داشت.

در دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» شرح داده ام که آموزه های محی الدین بوسیله کاروان های جاده ابریشم تا ساحل سیحون به دست انبوه صوفیان آن روز (مثلاً می توان گفت آن روز در شهر بزرگ نیشابور که دومین شهر پس از بغداد بود کسی غیر صوفی یافت نمی شد)‌ می رسید، تصوف کابالیستی او از قونیه تا سیحون (سمرقند و بخارا) نسبت به دیگر مناطق ممالک اسلامی، بیشترین توفیق را داشت و همزمان شیخ عطار شاگرد واقعی او بود با فاصله مکانی و شیخ محمود شبستری نیز بعدها از پیروان کامل محی الدین شد.

در اطراف جاده ابریشم از درون فلات آناتولی (ترکیه) تا سمرقند فرقه هائی با اسامی «تومان توکدی» و «چراغ سوندرن» و «خروس قردی» پیدایش یافتند. نظر به رواج زبان ترکی در آن زمان و نیز ترک نشین بودن بیشتر بخش های آن مسیر، اسامی هر سه فرقه ترکی است. برای شناخت بیشتر ماهیت فسق و فجوری این فرقه ها به آن کتاب ها مراجعه کنید تا ببینید چگونه به تکلیف واجب بی غیرتی و بی ناموسی عمل کرده اند، تکلیفی که محی الدین برای شان واجب و یک امر اعتقادی مقدس، کرده بود.

گمان می کردم که این فرقه ها کاملاً از بین رفته اند، اما در کتاب خاطرات جناب آقای حسنی امام جمعه ارومیه دیدم که یک روستا در آذربایجان غربی هست که ساکنانش از فرقه «خروس قردی» هستند، فرقه ای که سالانه مراسم خروس کشان راه می اندازند زیرا که خروس سمبل غیرت جنسی و سمبل دفاع است.

پس از محی الدین برخی از نامدارن بزرگ تصوف نه تنها همجنس گرائی را جایز دانستند بل به همجنس گرائی خود افتخار می کردند، اگر به فرهنگ معین، ذیل «شمس تبریزی» مراجعه کنید نمونه ای از این افتخار را مشاهده می کنید که شمس بر «اوحدالدین کرمانی» می شورد و همجنس گرائی او را محکوم می کند.

و نیز ملاصدرا در اسفار، جلد7 ص171، برای لزوم و ضرورت همجنس گرائی استدلال کرده است؛ مردمان و افراد غیر همجنس گرا را مردمانی پست و حیوان دانسته است.

سبزواری در حاشیه آن، می گوید: این حضرات در تجویز این رفتار به قاعدة «اجتماع امر و نهی» معتقد هستند.

هر کسی که از علم «اصول فقه» اطلاع داشته باشد می داند که این مسئله هیچ ربطی به آن قاعده ندارد و سبزواری هیچ اطلاعی از آن علم نداشته است همان طور که اطلاعی از تاریخ هم نداشته که در آغاز منظومه، اسکندر مقدونی را «قدیس» نامیده است. شاید همجنس بازی های اسکندر هم از قداست او باشد.

اما، در این جا به خوبی می بینیم که ملاصدرا در این تشویق به همجنس گرائی و ضروری دانستن آن، دقیقاً راه محی الدین را رفته است به طوری که همه افکار و اسفارش بر اصول محی الدین و آن نیز بر اصول کابالا مبتنی است.

اصل دوازدهم:‌ مشروعیت دادن به «مکر»:‌ این اصل یهودیان بل مشخّصة‌ دین یهود است؛ محققین خوب تشخیص داده و گفته اند که رابطه انسان با خدا در دین یهود، یک رابطه رقابتی است. و رابطه انسان با خدا در دین مسیحی یک رابطه محبتی است و رابطه انسان با خدا در دین اسلام رابطه عبد و معبود است.

رابطه رقابتی با خدا یک اصل توراتی (توراتِ تحریف شده) است که حتی انبیاء در این رقابت با خدا به مکر و نیرنگ متوسل می شوند به ویژه رفتار پیامبران نیز با همدیگر بر مکر استوار بوده است:

اسحاق می خواست به فرزندش «عیسو» دعا کند تا او به سعادت دنیوی و اخروی برسد. فرزند دیگرش یعقوب به مکر متوسل شد؛ اسحاق در آن زمان نابینا شده بود، یعقوب بزغاله ای را ذبح کرد گوشت آن را برای پدرش اسحاق بریان کرد و پوست بزغاله را بر دو بازوی خود کشید، غذا را به حضور اسحاق برد اسحاق بازوان پر موی را لمس کرد و گمان کرد که عیسو است زیرا بازوان عیسو خیلی پر مو بود و دعا کرد. بدین ترتیب یعقوب به مقام بالا رسید و عیسو عنوان برادر عقب مانده به خود گرفت.

در متون یهودی نمونه های متعدد از این رقابت و مکر وجود دارد.

نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ نوحی»‌ یک رقابت میان مثلث خدا، نوح و قوم نوح، به نمایش می گذارد و بالاخره قوم ملحد در جریان  رقابت و مکر موفق می شوند و مستقیماً به «وصال الله» می رسند، آنان می دیدند راهی که نوح برای شان نشان می دهد مصداق چرخانیدن لقمه به دور سر بود، راه میانبر را برگزیدند و مستقیماً و بدون تاخیر در دریاهای علم (که مرادش همان وصال است) غرق شدند.

محی الدین با گستاخی و باصطلاح با پرروئی کامل، آیات قرآن به ویژه آیات سوره نوح را بر این مکر و نیرنگ خود، تاویل می کند  و نویسنده «ممدالهمم در شرح فصوص الحکم»‌ این خزعبلات را عرفان نامیده و به شرح فصوص می پردازد(!!!) وای بر ما به چه روزگاری گرفتار شده ایم، آیا صدرویان ما براستی نمی فهمند که به چه کاری مشغول هستند؟!

 
اصل سیزدهم: اسرار حروف: این اصل کابالا نیز یک اصل یهودی است؛‌ یهودیان برای حروف زبان خودشان (حروف عبری)‌ در جهان هستی و در سرنوشت انسان ها نقش بس مؤثری قائل هستند؛ قواعد و محاسبات «ابجد» نیز از اختراعات آن ها است.

نفوذ: محی الدین در «فصّ موسوی» براساس اسرار حروف چه بلائی که بر سر آیات نمی آورد و چه تحریفات صریح و ضد عقل که نمی کند و نویسنده «ممدّالهمم» چه افتخاری که به این تحریفات نمی کند.

محی الدین براستی قرآن را به بازیچه می گیرد. و به قول نویسنده «ممدالهمم در شرح فصوص الحکم»[22]، محی الدین در «علم حروف» نیز کتاب نوشته است با این که در اعتقاد یهودیان و نیز کابالیست ها، چنین نقشی فقط در انحصار حروف عبری است، محی الدین سخاوت نشان داده و حروف هر زبان بویژه حروف عربی را نیز دارای آن نقش دانست که اکنون عارفان جوامع اسلامی به آن معتقد و در به کارگیری آن طوری برخورد می کنند که گوئی آن اسرار و نیز محاسبات ابجدی وحی منزل است.

کمال الدین نعیمی فرقه فاسدی را بر این اساس با عنوان «حروفیه» تاسیس کرد[23]

محاسبات ابجد از قرن های دور در میان یهودیان و در میان مسلمانان پس از محی الدین، منشأ جادوگری و سحر گشت؛ برای نمونه رجوع کنید به کتاب «مجمع الدعوات» و یا «جامع الدعوات» و شکل لوح های جادوئی با حروف عبری و گاهی عربی را مشاهده کنید که برای جادو و سحر، نوشته شده اند.

 
اصل چهاردهم: علم (باصطلاح) اعداد:‌ اصلی از اصول کابالیسم که برای اعداد و ترکیبات عددی، نقشی مانند نقش حروف قائل است، می باشد که محی الدین آن را به میان مسلمانان آورد. نمونه هائی از آن را در کتاب های جادوئی و ساحری در میان مسلمانان حتی در همان دو کتاب مذکور مشاهده می کنید.

 
اصل پانزدهم: آتش پاک کننده: یکی دیگر از اصول کابالیسم تقدیس و پرستش آتش به بهانة عامل پاک کننده، است.

 
نفوذ: محی الدین این اصل را نیز به درون جامعه اسلامی آورد به اشعار زیر که او در زمان اقامت در قونیه سروده است از نو توجه فرمائید:

 
لقد کنت قبل الیوم انکرت صاحبی

پیش از این دوستم را بد می‌‏پنداشتم و دفع می‌کردم


اذا لم یکن دینی الی دینه دان

چون دین من با دین او سازگار نبود

‏وقد صار قلبی قابلاً کلّ صورة

و اینک قلبم پذیرای هر عقیده گشته است

 فدیراً لرهبان و مرعی لغزلان

دیری برای راهبان و چراگاهی برای آهوان جوان شده است

 و بیت نیران وکعبة طائف

هم آتشکده است و هم کعبه برای طواف کنندگان

 و الواح تورات و مصحف قرآن

هم الواح تورات و هم مصحف قرآن شده است

 ادین بدین الحبّ انّی توجّهت

متدین به دین حبّ هستم که خودم به راه انداخته‏ام

 رکائبه فالحبّ دینی و ایمانی[24]

مرکب‏های آن را پس «محبت» دین و ایمان من است.

 اصل شانزدهم: دوزخ عشرتکده است: این اصل مبتنی بر اصل دهم (تشویق به گناه) و اصل نهم که شیطان مقدس است، می باشد.

نفوذ: محی الدین دوزخ را جایگاه «نعیم» می داند؛ نعیم یعنی برخورداری و رفاه.

او علاوه بر موارد دیگر از فصوص، در «فصّ یونسی» می گوید: «وامّا اهل النّار فمآلهم الی النّعیم و لکن فی النّار، اذ لابّد لصورة النّار بعد انتهاء مدّة العقاب ان تکون برداً و سلاماً علی من فیها و هذا نعیمهم»: امّا اهل نار مآلشان به نعیم است لکن در درون آتش، زیرا صورت آتش پس از پایان مدت عقاب ناچار است بر هر کسی که در آن است برد و سلام شود و این نعیم (بر خورداری و رفاه) آنان است.

اصل هفدهم: چرخیدن به محور عنوان «عیسی»: تورات (عهد عتیق) کتاب مشترک مسیحیان و یهودیان است؛ مسیحیان مانند یهودیان، تورات را کتاب تبیینی و هستی شناسی و نیز شریعتی خود می دانند و انجیل را کتاب سرگذشت و نصایح عیسی(ع) می دانند و آن را عهد جدید می نامند. یهودیان پیش از عیسی(ع) منتظر آمدن عیسی بودند و او را «موعود» خود می دانستند. وقتی که او آمد، سران یهود آموزه های او و نبوت او را بر علیه منافع خود یافتند او را تکذیب کرده و به اعدامش فتوی دادند. و هنوز هم در انتظار آمدن عیسای مورد نظر خود هستند.

مسیحیان نیز در انتظار آمدن مجدد عیسی(ع) هستند.

کابالیسم نکته مشترک باور هر دو طرف را گرفته و با صرفنظر از ویژگی های عقاید دو طرف، پیرامون آمدن عیسی که در آخر الزمان خواهد بود، بشدت مانور مباحثاتی می دهد. هدف از این روند- همان طور که پیشتر اشاره رفت- ایجاد وحدت و اتحاد در میان پیروان دو دین در مقابل مسلمانان بود.

نفوذ: محی الدین اصل «بحث به محور عیسی» و بهره جوئی از نام و عنوان او، را در موارد متعدد از فصوص عنوان می کند به حدی که پیش از او اثری از چنین روندی در جامعه اسلامی و نیز در محافل و متون صوفیان، وجود نداشت.

محی الدین از این کار سه هدف داشت:

1- مسلمانان به آمدن عیسی(ع) در آخرالزمان معتقد هستند- او در این روش طوری پیش می رود گوئی به ذهن مسلمانان القاء می کند که آنان نیز مسیحی هستند و نباید با مسیحیان صلیبی مقابله کنند. وقتی که قرار است در آن زمان همه ادیان یکی باشد پس مقابله با صلیبیان کار عبث و بیهوده است.

2- خودش یک کابالیست مسیحی است.

3- تقویت شخص خودش در میان مسلمانان به عنوان «خاتم الاولیاء»؛ او در این روش، ابتدا عیسی را خاتم الاولیاء می داند که خواهد آمد و ولایت با او ختم خواهد شد. سپس سمت و مقام خاتم الاولیائی را از او گرفته و به خودش اختصاص می دهد.

او و شاگردش قیصری هر از گاهی در فصوص و شرح فصوص، به محور عنوان عیسی(ع) چرخیده اند که من هم ناچار شده ام در نقد سخنان شان در مواردی متعدد از دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» بحث کنم به شرح زیر:

1- در مجلد اول: صفحات: 10، 11، 24، 71، 73، 92، 214، 235، 279، 283، 298، 350، 446، 476، 616، 638، 639، 648، 651، 652، 693، 695، 698.

2- جلد دوم: صفحات: 45، 113، 138، 148، 174، 239، 241، 245، 247، 351، 369، 433، 452، 479.

اصل هجدهم: کتاب ظُهر: برخی باور دارند که کتاب ظهر (اساسی ترین متن کابالیسم) خیلی قدیمی و کهن است، برخی دیگر معتقد هستند این کتاب توسط اسحاق کور- که پیشتر به شرح رفت- پی ریزی شده و آموزه های او پایه های اولیه آن است که توسط نهمانیدس در مرکز «گرونا» که به شرح رفت، تکمیل شده است. و نیز گفته شده که اصل و اساس آن در همان مرکز تدوین شده است.

به هر صورت کتاب ظهر در 24 فصل تدوین شده و فصوص در 26 فصّ. دو فصّ افزوده است زیرا برای جامعه تصوف زده آن روز مسلمانان، حرف های زیادی داشته است.

جامعه مسلمانان به حدی صوفی زده و پر از تصوف، و در سلطة همه گیر تصوف بود و گوش های مردم به حدی با سخنان و باورهای ضد عقلی پر شده بود که کسی نمی توانست بر این خزعبلات و گنده گوئی های ضد عقلی و ضد دینی محی الدین خرده بگیرد و آن ها را مصداق «تحریف قرآن» بداند. زیرا محی الدین در جواب شان می گفت اگر آموزه های من تحریف قرآن و تحریف اصول دین باشد، این کاری است که شما راه آن را باز کرده اید و این همه گسترش داده اید. در این باره رجوع کنید به «محی الدین در آئینه فصوص» جلد اول، عنوان «بستن دهان دیگران». و نیز مبحث «حدیث سلسلۀ الذهب»- کلمه لا اله الّا الله- در جلد دوم صفحه 130[25].

خاتمه: این بود شرحی مختصر و بس مختصر از کار بزرگِ بزرگ کابالیست که هجده اصل اساسی کابالا را به جامعه مسلمانان نفوذ داد و برای مسلمانان منجلابی درست کرد که نجات شان از آن، بسی دشوار و یا غیر ممکن است مگر با ظهور حضرت بقیۀ الله الاعظم(عج).

بنابراین هدف من و امثال من فقط این است که گروه و قشر محقق شیعه به اصل قضیه اولاً درباره صوفیان خودمان که عنوان عارف را به همراه می کشند توجه داشته باشند و ثانیاً، شخصیت و نقش محی الدین این بزرگ کابالیست را بشناسند.

بی تردید کار و نقش او اگر در جنگ نظامی علیه مسلمانان در حد نهمانیدس اسپانیائی نباشد، اما کار او در جنگ نرم (و آماده کردن زمینه فکری در جامعه اسلامی به نفع صلیبیان و مغول) هزاران برابر نقش نهمانیدس بوده است زیرا هنوز هم که هنوز است آثار او بویژه فصوص الحکم در تخریب روح مسلمانان و سلطه پذیریشان تاثیر مداوم و عمیق و گسترده دارد.

دیدیم که نهمانیدس سه اسم و نام داشت: یونانی، عربی، اسپانیائی. اما متاسفانه نام یونانی و نام اسپانیائی محی الدین را نمی دانیم. زیرا او در 37 سالگی مطابق ماموریت خود از اسپانیا به ممالک اسلامی آمد و تا آخر عمر به برنامه خود ادامه داد؛ بدیهی است در این صورت فقط یک نام «محمد بن علی بن محمد» برای خود برگزیده و نسب خود را هوشمندانه به حاتم طائی رسانیده که شرح آن را در آغاز جلد اول «محی الدین در آئینه فصوص» آورده ام. و لقب ابن عربی پوشش دیگری است و لقب «محی الدین» برای زدایش دین مسلمانان است که آری او بدعت نمی گذارد بل که دین را از نو زنده می کند.

لقب اسپانیایی محی الدین: در اسپانیا به او « ابن سراقه » می گفتند.، یعنی « فرزند دزدکی» که در «محی الدین در آئینه فصوص» به شرح رفته است.

در اطراف موضوع این مقاله: برای شناخت بیشتر و بهتر عناصر و زمینة تاریخی و نیز شناخت کابالا، منابع زیر معرفی می شود:

دائرۀ المعارف فرید وجدی ذیل «اندلس»- الاحاطۀ فی اخبار غرناطه- نقش اندلس در اندیشه غربی، مقاله 1 و 2 در اینترنت- المقتبس من انباء اندلس- غروب آفتاب در اندلس- مقاله کابالا، عبدالله شهبازی- کابالا فرقه ای در دست استعمار....- صهیونیسم و شیطانیسم (قسمت سوم) مقاله در اینترنت- پیدایش کابالا، دو مقاله در اینترنت- داستان حقیقی کابالا- تورات- فتوحات مکیّه- فصوص الحکم- فصوص الحکم با تصحیح ابوالعلای عفیفی (توضیحات و شرح های مصحح)- فراماسونری و فراموشخانه در ایران- فراماسونی جهانی- نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران- مبانی فراماسونری- چنگیزخان و امپراطوری مغول، مالکوم باب، ترجمه باجلان- تاریخ فتوحات مغول، ج- ج ساندرز، ترجمه ابوالقاسم حالت- حکومت ایلخانی، شیرین بیانی- محی الدین در آئینه فصوص ج 1 و 2.

 
پایان
مرتضی رضوی
12/4/1389ش
20/7/1431ق
منبع: سایت بینش نو


[1] منابع لازم برای محتوای این «چشم انداز کلی» در پایان مقاله خواهد آمد

[2]رجوع کنید «محی الدین در آئینه فصوص» جلد اول صفحه 10

[3]همین اتحاد است که به تدریج پیش رفت تا پاپ ژان پل دوم متوفای 2005، رسماً یهودیان را از اعدام عیسی(ع) تبرئه کرد و بر این که خود عیسی یک یهودی بود تاکید کرد

[4]در اعصار کهن،‌ به جاده ای که تمدن بین النهرین را به تمدن مصر وصل می کرد،‌ جاده اعظم می گفتند،‌ همان طور که جاده رابط میان تمدن های هند، ایران جنوبی و حجاز، بر همان جاده اعظم را «جاده بخور» می گفتند. در زمان محی الدین که جاده ابریشم رواج یافته بود جاده اعظم در قونیه با جاده ابریشم تلاقی می کرد

[5]همان،‌ جلد دوم صفحه256

[6]این اشعار را در ذیل اصل نهم از بخش سوم همین مقاله مشاهده کنید

[7]رجوع کنید «محی الدین در آئینه فصوص» ج2 ص256

[8]حضرت موسی(ع) شخصیت حدود 3400 سال پیش است و اسحاق کور که اولین گام های تدریجی را در آشکار کردن کابالا برداشت متوفای 1235 یعنی حدود 8 قرن پیش

[9]و حتی نظام بت پرستی «مُثل» افلاطون، برای شرح بیشتر رجوع کنید: «تک واژه الرحمن در انهدام توتمیسم عرب» سایت بینش نو WWW.binesheno.com

[10]ص16 متن و پاورقی

[11] دائرۀ المعارف فرید وجدی ذیل واژه اندلس

[12]رجوع کنید: «محی الدین در آئینه فصوص» جلد 1 ص6

[13]همان، ص 10 و 11

[14]برخی از این حذف ها و اسقاط ها را در دو مجلد «محی الدین در آئینه فصوص»‌ توضیح داده ام، در آن ها به «ممدالهمم» ‌عنوان شرح فارسی را داده ام

[15]رجوع کنید «محی الدین در آئینه فصوص» ج1 ص646

[16]رجوع کنید همان، ص 628

[17]همان، 650

[18]همان،654 و678. و در فص داودی داود را تحقیر می کند

[19] «محی الدین در آئینه فصوص» ج2 ص256

[20]لَغَم: اخبر بشیئ لا عن یقین- مَلْغمه= شرح و بیان غیر واقعی

[21]سایت بینش نو www.binesheno.com

[22]«محی الدین در آئینه فصوص» ج1 ص330

[23] همان، ص328

[24] «محی الدین در آئینه فصوص» ج2 ص256

[25]سایت بینش نو www.binesheno.com
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد